عنوان داستان : عجیب غریب بودن منو رویا هایم
نویسنده داستان : پرنیا خمری
رویا هایم کجاست!!
چرا آن ها را در روشنایی پیدا نمیکنم ..اصلا چرا آنها را نمیبینم ...
من کجا هستم؟ ، رویا هایم کجا هستن؟ ، من اگر آنهارا پیدا نکنم خودم را گم میکنم ¡
فکر کنم این بار گم شده ام چون اثری از رویا هایم نیست،،
چون حالمم چنان خوب نیست این بار خودم را رویا هایم را همه را گم کرده ام چون دیگر مثل قبل نیستم ..
من دلم جوش میزند! قبلم تند تر از قبل میزند! در سرم آشوب است!
یک سر در گمی عجیبی دارم !
حالم را خودم هم درک نمیکنم !...
اخر مگر چه شده است؟ بنظرتان از گم شدن رویاهای من است !
مگر آن ها چه تاثیری دارند بر من
واقعا برایم تاثیراتی دارند؟
حتما دارند که حالم چنین شده است پر از دلهوره
من باید خودم را پیدا کنم
چنین و چطور را هایم باید رویا هایم به من میگفتند ولی آن ها هم گم شدن
گم شدن عجیب غریب است؟
واقعا چرا برایم عجیب است گم شدن رویا هایم
بگذار که آن هارا پیدا کنم میدانم که حالم با پیدا کرون آنها خوب میشود چون آن گاه که آنهارا پیدا کنم خودم را هم پیدا میکنم
جز رویا هایم راه دیگری نداشتم ولی تنها راه دیگرم افسانه هایم هستن
افسانه،،،،اسمش برایم آرامش بخش است ولی باز هم دلهوره دارم
افسانه هایم میگویند:
{{تو را در خوابی تاریک دیدم،، تو را در شلوغی دیدم،، تو آنجایی دیدم که من دست رویاهایت را گرفتم،، تو را تنها فقط با ستون هایی سبز بلند دیدم }}
تنها فقط این توصیف افسانه را من میفهممو آن انسان هایی که با من و مثل من در افسانه ها پرواز میکنن
من پیدا کردم ،هم خودم را ،هم رویا هایم راا
ولی فعلا فقط جایشان را میدانم ،،،
بگذار بگویم آنجا کجاست تا بروم و آنها را پیدا کنم
آنجا تنها جایی است که میتوان رویا هایم بروند
جنگل
چرا به ذهنم نرسید که آنجا جای من است آنجا جای رویا هایم است
افسانه ها درست میگویند آن درختان بزرگ ستون های استوار سبز هستن آن شلوغی همه ی درختان آنجاست آن تاریکی
آآآخ از تاریکی هایش نگویم که برایم از شیرینی هم لذت بخش تر است
من تنها فقط از تاریکی آن احساس نا پدیدی میگیرم تنها با آن جنگل ها من حس قشنگ را میگیرم من عاشق جنگلم
بی نهایت ها برای ثابتش سخت است
چون من دیگر پیدا شدم من دیگر رویا دارم من دیگر عاشق هستم تنها با عشق به جنگل حالم خوب شود
خب دیگر قشنگ است
قشنگ است همه چی
قشنگ است آن رویاهایم
قشنگ است آن تاریک پر ترس دل انگیز
و تنهای تنها قشنگ است عاشق بودن
اونم عاشق بودن جنگل
ااای شاه پریان جنگل رویا های من ،،من با تو زنده ام ،، با توعاشقم ،،
پس مرا از تاریکی افسانه ها گم نکن من را با رویا هایم امتحان نکن چون من برای آنها میمیرم 3>••••