عنوان داستان : قلب و قاتل / دلخوشی ساده (داستان های کوچک)
نویسنده داستان : ابوالفضل سالاری
دلخوشی ساده
درد دارد؛ مثل یک جنازه روی تخت آی سی یو، بی حرکت است و تنها می تواند چشمانش را باز و بسته کند. مادرش بغض کرده و دنبال یک دلخوشی ساده میگردد؛ به چشمان نیمه باز پسرش زل میزند و با نگرانی میگوید: " قربونت بره مادر، هر جا دست گذاشتم اگه درد داشتی بگو." پلک ها تکان نمی خوردند.
قلب و قاتل
رفت بیمارستان و راضی شد تا اعضا پسرش را اهدا کند. چند ماه که گذشت، کمی دل دل کرد؛ و اینبار برای رضایت راهی زندان شد.