عنوان داستان : همه چیز سر جای خودش است
نویسنده داستان : سارا س
زن میآید دم در هال. لباس خواب نخی شیری رنگ پوشیده. پارچهاش پوسیده و شل و ول شدهاست. دو خمیازه پشت هم میکشد و دستش را توی موهای شانه نزدهی وزوزیاش میکند و سرش را میخاراند. دلش درد میکند. شکمش ورم کرده و از وسط هیکل استخوانی لاغرش بیرون زده. زیر لب زمزمه میکند، ناله میکند: «کاش زودتر تموم شه. یعنی تا چند ماه دیگه ادامه داره؟ دکتر گفت تا تموم شه یه کم اذیت میکنه، باورم نشد.»
سرفه میکند و پشت در هال روی میزش بستهی سیگار و فندک را بر میدارد و به حیاط میرود. چند قدم پابرهنه می رود. دمپایی پلاستیکی آبی رنگی که لبههایش پارهاند، به پا میکند. اول یکی از لنگهها را به پا میکند. بعد خمیازه میکشد و دنبال لنگهی دوم میگردد. لنگهی دوم را دو سه قدم دور تر پیدا میکند. پاشنهی پای برهنه را روی زمین میگذارد و به سمت دمپایی خیز بر میدارد و آن یکی هم به پا میکند.
دختر از داخل خانه صدا میکند: «خاله سلام.»
«تو از کجا پیدات شد؟ مامانت خبر داره؟ حوصله شو ندارما.»
در حالیکه آسمان را نگاه میکند به طرف دستشویی میرود. گام بر نمیدارد، دمپایی را روی زمین میکشد. حیاط با کاشیهای خاکستری رنگ با برجستگی های دایرهای شکل پوشیده شده. کنار دستشویی یک باغچهی سه متری هست که از پارسال به اینور اصلا بهش رسیدگی نکردهاست. یک درخت خرمالو وسطش دارد و علفهای هرز دورش سبز شدهاند. سه تا په تهی گل کنار باغچه هست. هر کدام گل های بنفش، قرمز و زرد دارند. انتهای باغچه چسبیده به دیوار دستشویی، شیر آبِ بدون شلنگی هست و کنارش بیلچه و آبپاش. زن خلطش را توی باغچه تف میکند.
دختر دمپایی میپوشد که برای پایش کوچک است. دو سه قدم بیشتر بر نمیدارد. میگوید: «خاله! ملافه ها رو بشورم؟»
زن سیگاری روشن میکند و دودش را بدون آنکه داخل ریه کند به هوا میفرستد.
«یه مدته همین بساط رو دارم. دکتر میگه چیزی نیست. طبیعیه. اما این دکترها فقط پول میشناسن.»
دختر دود سیگار را در هوا میقاپد و میگوید: « خب خاله اگه اینجوری بود که میگفت برو اتاق عمل.»
«تو این پفیوزها رو نمیشناسی. فعلا به بهونهی ویزیت میکشونه مطب. بعد که خوب دوشید یادش میفته غده در آوردم.»
سیگار را نصفه روی زمین میاندازد. سیگار را دوباره بر میدارد میبرد توی زیر سیگاری لبهی پنجرهی حیاط خاموش میکند. شکمش را میگیرد و میگوید: «باز یادم رفت.» میرود سمت خانه . دختر زودتر از او وارد اتاق میشود. ته اتاق پنجرهای سرتاسری رو به حیاط دارد با حفاظهای فلزی زنگ زده. یک تخت دو نفرهی چوبی کهنه گوشه اش افتاده. یک سمتش سنگینی کرده و به کف زمین نزدیکتر است. لبههای تاج تخت سائیده شده اما هنوز بوی چوب تازه میدهد. کمد چوبی و میز توالت و میز تحریر هم از همان جنس چوب تخت است. کمد، دوبار رنگ خورده است. یکی ازکشوهای میز توالت شکسته و روی میز تحریر انبوه کتاب و مجلههای بوردا و کاغذهای الگو انباشته شده است.
دختر رژ لب قرمزی که سرش له شده، از روی میز توالت بر میدارد و به لبهای بوتاکس شدهاش میزند. از توی آینه زن را میبیند که در کمد را باز میکند. کپهی لباسها میریزد بیرون. زن ته کمد دنبال چیزی است. دختر لبخند فاتحانهای میزند. میچرخد و با شادی میگوید: «اینجا رو ببین.» روی زمین پای لباسها می نشیند و چند لباس خواب و لباس زیر توری مشکی و قرمز بیرون میکشد. میگوید: «خاله!شیطون. اینا رو کی میپوشیدی؟»
زن که سرش همچنان داخل کمد است میگوید: «تو چند سالته که لباتو بوتاکس کردی ورپریده؟ مامانت نمیتونه جلوتو بگیره به بقیه گیر میده.»
«مامان میگه هیژده که شدی هر گهی خواستی بخور. منم گفتم شونزدهی الان هیژده قدیماست.» و قهقهه میزند.
زن نوار بهداشتی و مسواک در دست بر میگردد سمت حیاط. دختر میرود سراغ عکسهای روی میز توالت. اول یک قاب عکس است که زن و یک مرد را با فاصله از هم با پشت زمینهی کوه برفی و جنگل نشان میدهد. قاب دوم زن با اوست قنداق شده در آغوشش. قاب سوم عکس زن است که روی کتیبهی گلی خم شده و قلممو به دست در حال کاوش است. دختر عکسها را یکی یکی بر میدارد و سر جایشان میگذارد و میگوید: «پس برشون داشتم دیگه.»
«درست بچینشون. کج گذاشتیشون.»
«اومدم کمک. کارهاتو بگو.»
«ملافهها رو بخیسون و سوسیس درست کن. باغچه رو هم آب بده.»
زن این بار دمپایی مشکی سالمتری را به پا میکند و به سمت دستشویی میرود. دستشویی پنجاه ساله است. قبل تر از او آنجا بوده. دیوار هایش آجرهای سه سانتی است که دو سه بار رنگ خورده اما رنگش باز پریده و پوسته پوسته است. درش کج شده و در چهار چوب فیکس نمیشود.
دم در دستشویی، نیم تنه بالا و پایینش و پای راستش داخل دستشویی شده و دست چپش روی دیوار دنبال کلید چراغ و تهویه در حال رفت و آمد است. چراغ روشن نمیشود. سه بار کلید را امتحان میکند. سرش را بیرون میآورد کلید را نگاه میکند و تند تند کلید را بالا پایین میزند و در حالیکه وارد میشود آی بلندی میگوید و در را محکم به هم میکوبد. نیم سانتی لای در باز میماند. مسواک را لبهی روشویی میگذارد. نوار بهداشتی را بین چانه و تخت سینه اش طوری نگه داشته که دهانش نیمه باز مانده. در همان حال پاها را باز کرده روی سنگ توالت و پشت به سیفون و رو به در میایستد.
همان طور که ایستاده یاد چیزی میافتد و خندهاش میگیرد. «انگار همین دیروز بود. ده دوازده ساله بودم و دوست داشتم مثل پسرها ایستاده بشاششم.»
دختر توی اتاق چرخ میزند. یکی دو مجله بر میدارد و ورق میزند. در یک کشو را که چفت شده و به سختی باز و بسته میشود باز میکند. همش میزند و کشو نصفه بسته میشود.
میرود توی آشپزخانه. در یخچال را باز میکند. دنبال سوسیس میگردد. به جز کلم و خیار و هویج و ماست میان طبقات چیزی پیدا نمیکند. شانه بالا میاندازد و چندتا کابینت را باز میکند. یک بسته شکلات پیدا میکند و تکهای در دهان میگذارد و بعد توی سینک تفش میکند و از آشپزخانه بیرون میرود.
زن بلوزش را کمی بالا میزند تا به کش کمر شلوار برسد و دو انگشت شست را درون کش کمر شلوار و شورت میاندازد و با کمک چهار انگشت دیگر هر دو را به سمت پایین هل میدهد و مینشیند روی سنگ توالت. اول مایع رقیق زرد رنگ از وسط پاها بیرون میریزد روی سنگ سفید توالت و بعد مایع غلیظ قرمز رنگ چک چک میافتد روی سنگ و در مایع زرد حل و کمرنگ میشود. شلنگ را بر میدارد. اول شیر آب گرم را باز می کند. بعد شیر آب سرد. روی ته مانده ی رنگ نارنجی به جا مانده بر سنگ میگیرد و خودش را میشوید. دو تکه دستمال جدا میکند و خودش را خشک میکند. همانطور نشسته دستمال را توی سطل زباله پلاستیکی که در ندارد و سمت چپش قرار دارد، میاندازد و بلند میشود. در حالیکه چانهاش به سمت پایین است شورتش را نگاه میکند. نوار بهداشتی را روی شورت میچسباند و بالهایش را از چسب جدا کرده و به بیرون شورت میچسباند و شلوار را بالا میکشد. دستها را با مایع صابون میشوید و مسواک میزند. سرش را خم میکند. دهانش را از آب پر میکند، آب را در دهان میچرخاند و تف میکند. این کار را سه بار انجام میدهد. هر بار خم میشود آخ ریزی میگوید. چشمها و پیشانی و گونهها را در هم مچاله میکند. صورتش را سه بار آب خنک میزند و با حولهای که از جا حوله ای آویزان است خشک میکند. توی آینه صورتش را نگاه میکند. صورتش را به سمت آینه نزدیک میکند. روی گونهها با دو انگشت سبابه دنبال نقطههای سیاه برآمده جستجو میکند و چهارتا جوش سر سیاه را در میآورد. دوباره صورتش را آب میزند. دستها را صابون میزند. کمی کج میایستد. دست ها را خشک میکند و مسواک را بر میدارد و از دستشویی بیرون میرود. آرام، سمت ساختمان خانه میرود و دو نفس عمیق میکشد. داد میزند: «هنوز که باغچه رو آب ندادی.»
بر میگردد توی اتاق. به جز رژلب و لباسهایی که نیست و قابهایی که کج چیده شدهاند، همه چیز سر جای خودش است. زن میرود سمت حمام، انتهای راهرو. سوت زنان شیر آب حمام را روی وان سنگی ترک خورده، باز میکند. برس را بر میدارد و موهایش را شانه میزند. برس توی موهایش گیر میکند.
«لعنتی! همیشه از این سیم ظرفشوییها بدم میومده. کاش منم حوصلهی این ورپریده رو داشتم و موهامو کراتینه میکردم.»
همانطور شانه به سرش چسبیده لباسهایش را در میآورد و توی وان نیمه پر فرو میرود. شدت شیر آب را کم میکند. چشمانش را میبندد و به صدای آب گوش میدهد. سوت میزند. سعی میکند آهنگ الههی ناز را با سوت بزند. «کی بود این آهنگ رو خوب میزد؟ یادم نیست توی جمع ما کی این آهنگ رو خوب میزد. حسام بود یا حمید؟» دوباره شروع میکند به سوت زدن و میخندد: «عجب جمع خزی بود.»
میخندد و به سرفه میافتد: «راستی باید امیر و سارا رو هم پیدا کنم. حتما خل و چلها تا حالا بچه دار شدن.»
بعد آهنگ خوشحال و شاد و خندانم را با سوت میزند. «آخ سیگارم یادم رفت.»
بلند که میشود از وان بیرون بیاید، دختر را میبیند که دست به سینه، کج به چهارچوب در، تکیه زده. دختر میگوید: «وای خاله، جای عملات رو ندیده بود.»
زن سریع توی وان مینشیند :« دیدنیها تو سیرک. کدوم گوری رفتی یهو؟ بو سوسیسات نمیاد.» میخندد و بشکن میزند: «آخ جون سوسیس. به به سوسیس. بوی سو سی س ات. اه حالمو به هم زدی . مثل سری پیش تو روغن سوخته درستش نکنیا.»
دختر کیسهی سوسیس به دست، دیگر در آشپزخانه است و ماهیتابهی روحی را میگذارد روی گاز و با کبریت گاز را روشن میکند. یک لگد به اجاق گاز میزند: «اسقاطی!»
دنبال روغن، کابینت ها را زیر و رو میکند. داد میزند: «خاااله! روغن هم نداری؟»
زن درحال سوت زدن است. دختر به سمت حمام میرود. زن را میبیند که دو پایش را باز کرده. پای سمت راستش را به دیوار زده و پای سمت چپش از لبهی وان آویزان است. دارد سیگار میکشد و سوت میزند.
دختر جلویش میایستد: «اردک پلاستیکیتو میخوای؟»
«اون مال من نیست. مال جسی خدابیامرز بود.» و دود سیگار را با آه صدا داری بیرون میفرستد.
«کی پریدی سیگارتو آوردی؟»
«همینجا تو کمد روشویی دارم جاساز.» و چشمک میزند.
چشمانش را میبندد و سرش را به عقب تکیه میدهد. دختر به نیمهی فرو رفته در آب نگاه میکند. آبی که از شیر روان است تصویر در آب را مختل میکند. رنگ پوست مثل هم است. تصویر باید قرینه باشد؛ این یکی هم مثل آن. اما میداند که سمت چپی خالی است. آب، وسط پاهای زن حلقه حلقه میزند و انگار چشمه میجوشد. آب وان سر میرود. دختر میرود بیرون. زن میگوید: «روغن پلمپ گذاشتم توی کمد لباسها.» و دختر در ادامه میشنود: «فضولی نکنیها.»
شقایق میرود سر کمد و ته قسمتی که لباسها آویزان است روغن را بیرون میکشد. بعد دستش را دراز میکند ته کمد را لمس میکند. دستش به یک ساک چرمی میخورد. در همان حالت زیپ ساک را لمس میکند و میفهمد باز است و دست میبرد توی ساک. چندتا پارچه لمس میکند و بعد یک پاکت ضخیم. پاکت را در میآورد و سریع میچپاندش توی جیب گشاد مانتویش.
میرود آشپزخانه. زیر ماهیتابه را خاموش میکند. روغن میریزد و دوباره زیرش را روشن میکند. روی سوسیسهای درسته با چاقو خط میاندازد و سرخشان میکند. سوسیس ها توی بشقاب میچیند و سس گوجهای از در یخچال میآورد. دنبال تاریخ انقاضایش میگردد. پاک شده است. درش را باز میکند. بویش میکند. خمش میکند که بریزد روی سوسیس ها اما سس خشک شده، سوراخ سرش را بسته. فشار میدهد. نمیآید. چنگال بر میدارد سرش را باز کند اما نمیشود. سر آخر در سس را کامل باز میکند و کل سس مانده را یله میکند روی سوسیسها: «گور باباش!»
زن همان لباسهای قبل حمامش به تنش است و حوله ای پیچیده دور سرش وارد آشپزخانه میشود. یک طرف سرش قلنبه است.
دختر میگوید:« خاله، سرت.»
زن در حالیکه یک سوسیس را چپانده است در دهانش و سعی میکند قورت دهد، به شیر آب اشاره میکند.
شقایق از جایش تکان نمیخورد؛ میگوید:« لیوان نیست.»
زن میرود سر سینک آشپزخانه و با دست آب میخورد.«این شونه تو کله ام گیر کرد. بیا منو ببر یکی از این آرایشگاههای فنسی که میری موهامو بسازم.»
«اون دفعه که کاشتی منو.»
«کدوم دفعه؟آهان اون روز روز عملم بود.» و میخندد: «حال داد ولی. مامانت هم باهات حرص میخوردا.»
و با دهان پر میخندد.
«ملافه ها رو نخیسوندی؟»
«چرا الان میرم بخیسونم.»
زن در آشپزخانه میچرخد و دکمهی پلی ضبط صوت سونی تک کاست قرمز رنگ را فشار میدهد و آهنگ مانی مانی گروه آبا پلی میشود. زن سوسیس میخورد. آهنگ میخواند و گاهی قهقهه میزند و به سرفه میافتد.
بعد از چندین دقیقه میرود سمت حیاط. تشت خالی از آب وسط حیاط است و ملافهی خونی تویش. زن داد میزند:« دختر جون، کجایی؟»
بر میگردد تو و هرچه میگردد دختر را پیدا نمیکند. «تخم جن! باز معلوم نیست سرت به چی گرمه.»
زن میدود سمت اتاق. در کمد را باز میکند. دست میکند زیر لباسهای آویخته و دستش روی ساک که میرود آرام میشود. مینشیند روی زمین و آهنگ آبا را با سوت میزند.