عنوان داستان : بلیط
نویسنده داستان : معصومه دادگر
سرباز خسته تر از آن بود که روی پایش بایستد.
رادیو اعلام کرد آتش بس شده است.
راننده گفت بلیط؟ برگه ترخیص از پادگان را نشان داد.
چندین بار این داستانک را خواندم و ان را در ذهنم مزه مزه کردم و هر بار، لذت بردم. متن بالا، ایجاز و گزیدهگویی بسیار خوبی دارد که ویژگی چنین داستانهایی است. در داستانک ما فرصتی برای شخصیتپردازی نداریم و معمولاً از تیپ به جای کاراکتر استفاده میکنیم. اینجا هم سرباز و رادیو و راننده، شخصیتهایی نمادین هستند. «سرباز خستهتر از آن بود که روی پایش بایستد.» این جمله را همه میفهمیم. سرباز، نمادی است از همۀ سربازهای بی درجه و رده پایین که بار اصلی کارها و بیشترین فشار بر روی آنها است و باید دستورات ژنرالها را اجرا کنند. «رادیو اعلام کرد آتش بسشده است.» این، یک نمونه از همان دستورها و تصمیمات مقامات بالادست است. رادیو اینجا هویتی بیشتر از یک وسیلۀ صوتی الکترونیکی پیدا کرده و به نماد تبدیل شده. (شاید جمله را میشد کوتاهتر هم کرد: رادیو اعلام آتشبس کرد. کوتاه کردن تا حد ممکن، به غنای داستانک اضافه میکند.) تا اینجا توصیف موقعیت را داریم. سرباز خستهای که با پایان نبرد مواجه شده. حالا این سرباز چه میکند؟ با حذف خوبی، میرسیم به «راننده گفت بلیط؟» و اینطوری تصمیم و اقدام سرباز را میفهمیم که با آن خستگی جملۀ اول هم مربوط است. بلیط خواستن راننده امری عادی و طبیعی است و به نوعی این ذهنیت را میسازد که این راننده، اطلاعی از اوضاع جنگ و آتشبس و در نتیجه حال و روز سرباز ندارد. پس باز راننده هم تدیل به تیپ میشود. و بعد یک نمادپردازی دیگر، سرباز به جای بلیت «برگه ترخیص از پادگان را نشان داد.» این، هوشمندانهترین بخش متن است. برگۀ ترخیص از خدمت در پایان یک جنگ، مجوزی است برای سفر به هر کجا. سرباز خسته دارد میرود. کجایش مهم نیست، دارد میرود و از جنگ و درگیری دور میشود. داستانک بالا، در عین حال که روایت پر جزئیاتی ندارد، اما داستانِ موقعیت خوبی است. به نویسندۀ محترم دست مریزاد میگویم و از ایشان میخواهم که خودشان را به فقط یک نوع داستان محدود نکنند و حتماً داستانهای حادثه و اتفاق هم بنویسند. اینطوری قلمشان تقویت میشود و با تکنیکهای مختلف مواجه خواهند شد.