عنوان داستان : آیدین و غول بی چشم
نویسنده داستان : فرخنده رضاپور
آیدین و غول بی چشم
آیدین غولی تپل با موهای فرفری و بدون چشم و دهان کشید و گفت: چه غولی کشیدم. خرسی که روی میز نشسته بود، گفت: قشنگ شد؛ اما یکچیزی کم دارد! آیدین گفت: پاکش کنم؟ غول با این حرف، از نقاشی بیرون آمد و فرار کرد. آیدین گفت: کجا؟ غول دوید و به کمد لباس¬ها برخورد کرد. در کمد باز شد و لباس¬ها روی غول ریخت. آیدین گفت: بیا بیرون. غول کلهاش را از لای لباس¬ها بیرون آورد و تکان داد. آیدین گوشش را گرفت و بیرونش آورد و گفت: ببین چهکار کردی. اتاق را مرتب کن. مگرنه تو را پاک میکنم. غول کلهاش را پایین انداخت؛ اما سریع فرار و به کتابخانه برخورد کرد. کتابها را زمین ریخت. غول به زیر تختخواب رفت. آیدین گفت: ببین چهکار کردی؟ خرسی خندید. آیدین گفت: به چی می¬خندی؟ خرسی گفت: غول که چشم نداره. آیدین گفت: آره. غول بیا بیرون تا برای تو چشم بکشم. غول از زیر تختخواب بیرون آمد. آیدین مداد را برداشت و برای غول دو تا چشم درشت، بینی و دهانی خندان کشید. غول خوشحال گفت: کوچی موچی. اتاق آیدین مرتب شد. آیدین خوشحال لپ غول را بوسید. غول خجالتزده داخل کاغذ نقاشی رفت و خودش را به خواب زد.