عنوان داستان : کاسه همسایه
نویسنده داستان : اکرم ماهرانی
کاسه همسایه
بوی اسفند و مریم گلی در فضا پیچیده است و صدای هوم هوم هود در گوشم است با کباب برگردان
تفلونی کوچک پیازهای نیم خلال شده را از یک طرف ماهیتابه به طرف دیگر می برم و با خود فکر می کنم چه بنویسم؟ کلمات در ذهن من مانند پیازهای داخل ماهیتابه در حرکتند.
مادرم از فریزر یک پیمانه نخود سبز، یک پیمانه ذرت و چند تکه فلفل دلمه ای داخل سبدی کوچک می ریزد و زیر شیر آب آنها را شستشو می دهد و داخل قابلمه ای می ریزد و روی کابینت کنار ماکارونی ها می گذارد.
یخ نخودها، ذرت ها و فلفل دلمه ای ها باز شده است. چه حس خوب و لذت بخشی! مانند حس آدمها در آفتاب زمستان. زهی خیال باطل!!! چند ساعت بعد باید گرمای آب جوش و نمک را تحمل کنند و پوستشان کنده می شود. عجب شکنجه گرانی هستیم.
مادرم کنارم دستمال به دست بخار روغن را از روی کاشی پاک می کند پیازها سرخ شده اند مقداری فلفل، ادویه و چند قاشق رب گوجه فرنگی به آن اضافه می کنم و یک لیوان آب جوش روی آن می ریزم آنها را مخلوط می کنم چند دقیقه ای با حرارت ملایم می جوشد و اجاق را خاموش می کنم.
همانطور که از آشپزخانه خارج می شوم چشمم به یک کاسه استیل که کاسه ای آرکوپال کوچک درون آن است می خورد. آنها روی کابینت جدای از ظروف دیگر قرار دارند و چند روزی است که مهمان ما هستند.
آماده می شوم تا به کتابخانه بروم می خواهم کتاب داستان کوتاه بگیرم تا با مطالعه آن بهتر بتوانم بنویسم.
وقتی به خانه می رسم مادر مقدار کمی از ماکارونی های قرمز رنگ رشته ای را می کشد و می گوید: بخور ببین خوب شده است؟ واقعا خوشمزه شده است بوی آویشن و دارچین را به خوبی استشمام می کنم.
مادر ماکارونی ها را داخل چندین بشقاب می ریزد و با کفگیر آنها را از کنار به وسط می کشد و مرتب می کند. من یک بشقاب ماکارونی با کاسه آرکوپال کوچک برای همسایه می برم و یک بشقاب از آن را به همره کاسه استیل برای همسایه دیگر.
به این صورت کاسه ها به جای اصلی خود می روند و میزبان بشقاب های ما می شوند. از قدیم بین ما و همسایگان مان مهمانی کاسه ها و بشقاب ها رواج داشته و هنوز هم ادامه دارد.
اکرم ماهرانی . 1400/10/03