عنوان داستان : شناگر شجاع
نویسنده داستان : امیر حسین کمالی فر
در یک روز آفتابی در فصل تابستان حسین با دوستانش به رودخانه رفتند. حسین که شنا بلد نبود داشت در آب غرق میشد و کسی از دوستانش ساعت نمی کرد که او را نجات دهد ولی یکی از دوستانش که اسمش مهرداد بود با شجاعت تمام او را عکس توی آب نجات داد و حسین که به سختی می توانست نفس بکشد از او تشکر کرد او زندگی اش را به مهرداد مدیون است. او از آن موقع به بعد دیگر از رودخانه خوشش نمی آمد و خاطره ی خوبی از رودخانه نداشت دیگر به هیچ عنوان از رودخان خوشش نمی آمد چون وقت بود که در رودخانه غرق شود پدر مادرش وقتی ماجرا را فهمیدند خیلی خیلی از دوست حسین تشکر کردند که پسرش را نجات داد. از آن به بعد ظ حسین و مهرداد باهم خیلی صمیمی شدند و همدیگر را خیلی دوست داشتند.
مهرداد که از آهن ربای خیلی زیبای حسین خوشش می آمد و حسین هم این را می دانست و برای هدیه که او را نجات داده است آن آهنربا را که خودش خیلی دوست داشت مهرداد دوستش هدیه داد مهرداد هم از او تشکر کرد.
مهرداد میخواست در آینده غواص شود و حسین هم به او گفت که تو خیلی در شنا ماهر هستی و حتماً در آینده غواص شو.
آنها که ۱۰ سال داشتند به سن بیست سالگی رسیدند و با هم دوستان خوب و با هم صمیمی شدند و تصمیم گرفتند که تا آخر عمر با هم باشند و دوستان خوبی برای یکدیگر باشند .
آنها در آینده ازدواج کردند و به سن ۳۲ سالگی رسیدند و با هم مثل یک برادر بودند .
آنها پیر شدند و یک روز حسین و مهرداد گفت تو اگر آن روز جان من را نجات نمیدادی شاید من الان اینجا نبودم و دوستی مثل تو که زندگی ام را نجات نمیدادی نداشتم و من تا آن روز روز که از دنیا بروم به تو مدیون هستم دوست خوبم من تو را ازته دل دوست دارم.