عنوان داستان : نشانه
نویسنده داستان : سیده اعظم الشریعه موسوی
، بسم الله الرّحمن الرّحیم
چشم هایش را بست و رفت به خاطرات سال های قبل
هرسال چنین شبی خیابانهای سمت حرم خیلی شلوغ بودند و مردم زائر و مجاور، برای عرض تبریک به امام رضا علیه السلام به سمت حرم روانه بودند، موج جمعیت بود که به چشم میخورد و مردم شادی کنان گل و شیرینی پخش می کردند، دسته های شادی همه ذکر یاجواد علیه السلام گرفته بودند. ولی امسال چقدر سخت می شد به زیارت امام رضا علیه السلام رفت، بخاطر کرونا طرح ممنوعیت رفت وامد بعد از ساعت 9 شب بود. چقدر دلش زیارت شبانه میخواست، تا ساعت ها در صحن انقلاب روبه روی گنبد طلا بنشیند و تصور کند که سرش بر روی دامن آقاست...
همینطور که غرق در افکار خودش بود صدای تلفن او را به خودش آورد غلامرضا بود که زنگ زده بود: سلام ریحانه جان خوبی؟ آماده باش مرخصی گرفتم بیام دنبالت بریم حرم فقط زود که تاقبل ساعت نه باید برگردیم . خیلی خوشحال شد زبانش بند امد و اشکش جاری شد، فکر نمی کرد که امشب بتواند به زیارت برود شتاب زده و خوشحال لباسهایش را پوشید، فکرهای زیادی به سرش هجوم اوردند و اشک امانش نمیداد با خودش فکر میکرد امشب چه بخواهد، امشب شب تولد اقا جوادالائمه علیه السلام بود و حاجتهای زیادی داشت که به آقا بگوید یادش افتاد که برای شهادت اقا امام جواد علیه السلام با همسرش به حرم رفتند و آنجا بود که خبر بارداریاش را به همسرش داده بود ولی عمر مسافر کوچولو به دنیا نبود و از نیمههای راه آسمانی شده بود همینطور که با خودش فکر میکرد و خاطراتش از جلوی چشمانش میگذشتند دچار کشمکش شده بود برای حاجاتش دعا کند یا اینکه از زیارتش لذت ببرد؟ دوست نداشت شب عید اشکبار محضر آقا امام رضا علیه السلام برود با خودش می گفت ماههاست که شبها به زیارت آقا نرفتهاید پس سعی کن که از زیارت حرم در شب لذت ببرید، سالها بود که ازدواج کرده بودند ولی خانه نداشتند گرفتاریهای مالی، دلشان فرزند میخواست و...
حاجاتش مقابل چشمانش رژه می رفتند که به زیرگذر حرم رسیدند، غلامرضاگفت امشب حتما پارکینگ شلوغ است و پارکینگ را بسته اند، شما همین جا پیاده شو، اگر جای پارک گیر نیامد من نمیایم داخل ماشین میمانم تا زیارت کنی و برگردی، از ماشین پیاده شد ولی دوست داشت غلامرضا هم با او می آمد. همین جور که اشک امانش نمیداد یکدفعه ته دلش گذشت که اگر جای پارک گیر بیاید تا غلامرضا هم بتواند بیاید زیارت یعنی حاجت روا میشوم! وارد حرم شد رو به امام رضا علیه السلام کرد و گفت فقط یک نشانه فقط یک نشانه.
برخلاف تصور غلامرضا پارکینگ باز بود، ماشین را در پارکینگ پارک کرد و نزد ریحانه امد، ریحانه وقتی فهمید ته دلش غش رفت و باز باران اشک بود که بی اختیار می بارید،روح و جانی صفا دادند و برگشتند. وقتی ریحانه در ماشین را باز کرد روی صندلی ماشین یک شاخه گل رز ابی دید، رو به غلامرضا گفت این شاخه گل چیه؟!
- به مناسبت تولد آقا جوادالائمه علیه السلام ورودی پارکینگ دادند.
ریحانه امشب دو نشانه از آقا گرفته بود......
سیده اعظم الشریعه موسوی