عنوان داستان : سگ گرسنهای
نویسنده داستان : امیر حسین کمالی فر
سگ گرسنه ای ولگردی برای یک گربه کمین کرده بود گربه پشت آجرهای ریخته مشغول غذا خوردن بود که ناگهان سگ پرید گربه را بگیرد اما نتوانست سگ خیلی گرسنه اش بود در هر مغازهای می رفت با او بد رفتاری و با سنگ و چوب به دنبال او میرفتند . سگ گرسنه که زخمی شده بود کنار یک علف زاری نشسته بود یک پسر بچه سگ سفید خال خالی مشکی و دندان های تیز سفید را دید و به او اینقدر غذا داد که با او دوست شد و او را به خانه برد اما پدر و مادرش از سگ خوششان نمی آید و سگ را بیرون انداختند. پسرک گریه کرد و گفت مگر او چکارکرده . فردا صبح دوباره سگ آمد و هاپ هاپ میکرد ولی مادر آن پسرک نگذاشت که به سگ غذا بدهد. سگ در محل شکارچیان بود ولی نمیدانست سگ به محل شکارچیان نزدیک و نزدیک تر می شد که شکارچیان ناگهان صدای سگ را فهمیدند و سگ را گرفتند آن ها میخواستند پوست سگ را بکنند که شبانه سروکله ی پسرک پیدا شد و سگ را نجات داد سگ که پدر و مادرش گم شده بود پدر و مادرش پیدا شدن آن ها هاپ هاپ میکردندکه یعنی پس م را بده پسرک اشک ریزان سگ را تحویل داد و سگ با پدر و مادرش به خانه رفتند.