عنوان داستان : ماهی قرمز
نویسنده داستان : فاطمه نوروزی
خیلی نمانده، این را هر سال از ماهی قرمزهایی می فهمم که اصغر آقا جلویِ در مغازه اش میفروشد. هر سال چند روز ماندهِ به عید بساطش را پهن میکند و جلوی مغازه اش که در آن همه چیز پیدا میشود ماهی قرمز هم می فروشد. گاهی گلدان سُنبل و حتا سمنو هم آنجا دارد. اما امسال با اینکه اصغر آقا ماهی آورده و سُنبل های بنفش و صورتی را درست پایین شیشه ماهی قرمزها چیده، من هنوز لباسی برای عید نخریدم.
امروز دوباره آن ها را پشت ویترین مغازهی کنار نانوایی دیدم، کفش های صورتی با مروارید های ردیف شده جلویش ، با شلواریکه گلهای ریز صورتی رویش گلدوزی شده؛ چند باری به مامان گفتم که اصغر آقا ماهی قرمز آورده، مامان همیشه کار دارد و هر ساعتی که باشد می رود سراغ غذای روی گاز؛ شب که کنارش دراز کشیده بودم گفتم که کفش های صورتی با آن مروارید های ردیف شده جلویش را دیده ام، مامان گفت "ساره برای خرید عید خیلی زوده " بعد چشم هایش را بست و احساس کردم زودتر از همیشه به خواب رفت.
راستش من هم کم کم باورم شده که خیلی مانده، چون بیبی سبزه نکاشته و پرده های اتاق ها را هم نشستهایم ، بدتر از همه اینکه هنوز بابا از مسافرت برنگشته؛ چند ماهی میشود ندیدمش،درست از همان روزی که باران می بارید و من با لباس های خیس از مدرسه آمدم خانه ،مامان نشسته بود روی پله ها و صورت خیسش را با دیدن سر روی خیس من پاک کرد و بعدش که لباس هایم را عوض می کرد خودش گفت بابا چند وقتی رفته مسافرت و ممکن است تا عید بر نگردد.اما کجایش را فقط مامان و بی بی می دانند، شاید حاجی بابا هم بداند، یک بار شنیدم مامان تلفنی به حاجی بابا می گفت برای برگشتن بابا سند خانه لازم است. نمی دانم مسافرت چه ربطی به سند خانه دارد؟حتا نمی دانم چرا اصغر آقا ،زودتر از هر سال ماهی قرمز ها را آورده، اصلا شاید دلش خواسته غیر از دمِ عید هم ماهی قرمز بفروشد نمی دانم شاید عید خیلی هم نزدیک نیست.
خانم فاطمه نوروزی عزیز سلام. عیان است که نویسندهی با دقت و حوصلهای هستید. در مقایسهی نسخهی اول و دوم از داستان «ماهی قرمز» براحتی میشود تغییر موقعیت داستان و بهتر شدنش را دید.
اشکالات و ضعفهای داستان به بهترین شکل برطرف شدند. نویسنده در نسخهی بازنویسی شده، از راوی کودک بهرهی کافی برده. زبان ساده شده. گر چه هنوز کلمات و توصیفاتی در متن موجود است که به دهان ساره نمینشیند مثل: «مرواریدهای ردیف شده» نویسنده برای نزدیک شدن به راوی باید خودش را در موقعیت او قرار دهد. دختر بچههای هم سن و سال ساره به کفشهای ورنی که پاپیون دارند یا رویشان نگین و مروارید است خیلی علاقهمندند. اما در ابراز علاقهشان از «مرواریدهای ردیف شده» استفاده نمیکنند. وقتی دختری آنقدر کم سن و سال است که آمدن عید را از روی تقویم چک نمیکند و از نشانههای دور و برش آن را حدس میزند، مرواریدهای ردیف شده نظرش را جلب نمیکند. همین که کفش مروارید دارد برایش کفایت میکند. گلهای گلدوزی شده نظرش را جلب نمیکند. همین که شلواری گل دارد (گل چاپی یا گل دوزی شده یا پولک دوزی شده) برایش کفایت میکند. دقت داشته باشید که این جزئیات زمانی مهم میشوند که راوی، کودک است وگر نه اگر راویِ دیگری انتخاب کنید و قرار باشد او داستان ساره را بگوید شرایط تغییر میکند.
در نسخهی قبلی «ماهی قرمز» جنسیت راوی مشخص نبود. خواننده نمیدانست چه تصویری از کودک در ذهن بسازد. در نسخهی جدید جنسیت مشخص است. همین غیرمستقیم اطلاعات دادن به دل خواننده می نشیند. با استفاده از المانهایی چون کفش صورتی و شلوار گلدوزی شده به خواننده خبر دادید که راوی دختر است. با یک تیر دو نشان زدید. هم جنسیت مشخص شد هم خواننده فهمید چرا راوی منتظر آمدن عید است.
اما آنچه این داستانک را نسبت به نسخهی قبلیاش در موقعیت بسیار بهتری قرار میدهد، پایان آن است. خواننده همان ضربهای که از خواندن میکروفیکشنها توقع دارد را میخورد. از نامعتمد بودن راوی کودک بهترین بهره را بردید و همین نکته به خواننده یادآوری میکند که با نویسندهی خوبی طرف است. اشاره به سند و اینکه ساره نمیداند قرار است این سند به چه کاری بیاید، پایان خوبی را در ذهن خواننده به تصویر میکشد. راوی در پایان داستان به شک افتاده. همین شک انتظارش از نزدیک بودن عید را زیر سوال میبرد. او به اصغر آقا شک میکند که امسال دلش خواسته زودتر ماهی قرمز و سنبل بیاورد و به مادر اعتماد میکند که هنوز خانه تکانی نکرده و پردهها را نَشسته و میگوید مانده تا عید شود.
خانم نورزوی عزیز، این بازنویسی نشان میدهد شما برای داستان و خوانندهاش بسیار احترام قائل هستید. امیدوارم با همین فرمان پیش بروید و به زودی داستانهای بیشتری به پایگاه ارسال کنید.
بخوانید و بنویسید و باز هم برای ما داستان بفرستید که مشتاق خواندن هستیم.