ریموند کلوی کارور جونیور (1988 - 1938) که ما او را با نام ریموند کارور میشناسیم داستاننویس و شاعر آمریکایی بود که در دهه 80 به حیات دوباره داستان کوتاه در آمریکا کمکهای زیادی نمود و تاثیر شگرفی هم در همین راستا داشت.
کارور سبک خود را «متمایل به ایجاز و فشردگی» توصیف کرد و به نوشتن داستانهای کوتاه علاقه داشت. در خصوص گرایش وی به ایجاز گفته میشود که اعتقاد داشت «داستان [یا شعر] را میتوان در یک جلسه نوشت و خواند». این موجزنویسی صرفاً یک ترجیح نبود، بلکه، بهویژه در ابتدای کارش، یک ملاحظه عملی بود، زیرا او شیوه نوشتن را با نحوه انجام کارهایش یکی کرده بود. موضوعات او اغلب بر تجربه زندگی افراد عادی بهخصوص کارگران صنایع متمرکز بود و آثارش به وضوح منعکسکننده زندگی خودش بود.
ویژگیهای مینیمالیسم بهطورکلی بهعنوان یکی از ویژگیهای کارور در نظر گرفته میشود، اگرچه، همانطور که منتقد دیوید ویگاند اشاره میکند: کارور هرگز خود را یک مینیمالیست یا در هیچ مقولهای از این دست تصور نمیکرد.
منتقد دیگری اظهار داشته که: «او بهطورکلی دستهبندیها را رد میکرد. فکر نمیکنم او اصلاً ذهن انتزاعی داشته باشد و به همین دلیل است که او در انتخاب جزئیات مناسب که برای بسیاری از چیزها مفید است، مهارت دارد».
ویراستار کارور در مجله اسکوایر (Esquire) یعنی گوردون لیش، در شکلدهی نثر او در این راستا مؤثر بود - و معلم قبلی او یعنی جان گاردنر نیز به کارور توصیه کرده بود که به جای بیست و پنج کلمه از پانزده کلمه استفاده کند. این در حالی بود که لیش به کارور دستور داده بود که از پنج کلمه به جای پانزده استفاده کند. کارور با اعتراض به "قطع عضو و پیوند جراحی" اثرش (کنایهای که کارور به روش لیش در حذف کلمات و جملات داستان داشت) و به سبب شکل ویرایش سنگین لیش، سرانجام از او جدا شد.
سبک کارور همچنین به عنوان رئالیسم کثیف توصیف شده است که او را با گروهی از نویسندگان در دهههای 1970 و 1980 مرتبط کرد که شامل ریچارد فورد و توبیاس ولف بود و کارور با هر دوی آنها از نزدیک آشنا بود و همچنین با دیگرانی مانند آن بیتی، فردریک بارتلمی ، و جین آن فیلیپس. اینها نویسندگانی بودند که بر غم و اندوه و از دست دادن در زندگی روزمره مردم عادی تمرکز داشتند - اغلب شخصیتهای ایشان از طبقه متوسط پایین یا افراد منزوی و به حاشیه راندهشده بودند. کارور در مقالهاش «درباره تأثیر» چنین ادعا مینماید که او از تحسینکنندگان داستانهای ارنست همینگوی بود لیکن هرگز او را بر خود تأثیرگذار نمیدانست و در عوض از آثار لارنس دورل تاثیرپذیرفته است.
در ایران مجموعههای: میشود لطفاً ساکت باشید، لطفاً؟ فصلهای سخت، وقتی از عشق حرف میزنیم از چه حرف میزنیم، کلیسای جامع، و فیل ترجمه و به چاپ رسیدهاند.
1 - من شعر و داستان را به یک شیوه مینویسم.
2 - شعر و داستان کوتاه به هم نزدیکترند تا داستان کوتاه و رمان.
3 - وقتی کتابی را تمام میکنم تا شش ماه دیگر چیزی نمینویسم.
4 – داستانها باید از جایی بیایند. کمی بیوگرافی و مقدار زیادی تخیل.
5 - من دوست ندارم شخصیتها بیدلیل حرف بزنند، اما دیالوگ بین آدمهایی که اصلاً بهم گوش نمیدهند را دوست دارم.
6 - برای پایانبندی نویسنده باید حس یک نمایشنامه را داشته باشد. داستان بهطور معجزهآسا به پایان نمیرسد.
7 - در حین ویرایش است که به پایان داستان میرسید. من 15 تا 20 مرتبه داستان را ویرایش میکنم.
این تمام چیزی است که ما داریم، در نهایت، کلمات، و بهتر است آنها کلمات مناسب باشند.
8 - اگر خوششانس باشیم، چه نویسنده و چه خواننده، یک یا دو سطر آخر داستان کوتاه را تمام میکنیم و بعد فقط یک دقیقه آرام مینشینیم. در حالت ایدهآل، در مورد آنچه که نوشتیم یا خواندهایم فکر میکنیم. شاید قلب یا عقل ما اندکی از همان جایی که قبلاً بود، دور شده باشد. دمای بدن ما یک درجه بالا یا پایین خواهد رفت. سپس بلند میشویم و به سراغ چیز بعدی میرویم: زندگی. همیشه زندگی.
9 - میتوان در یک شعر یا داستان کوتاه درباره چیزها و اشیاء معمولی با استفاده از زبان رایج، اما دقیق نوشت و به آن چیزها -یک صندلی، یک پرده پنجره، یک چنگال، یک سنگ، یک گوشواره زنانه- عظمت بخشید و حتی قدرتی شگفتانگیز داد.
10 - در مورد آنچه میدانید بنویسید و شما چه چیزی بهتر از اسرار خود برای نوشتن دارید؟
11 - لحظات مهمی در روزگار همه وجود دارد که میتواند ادبیات را بسازد. این چیزی است که شما باید در مورد آن بنویسید.
12 - هرکسی میتواند خود را بیان کند، اما آنچه نویسندگان و شاعران در کارشان میخواهند انجام دهند، بیش از بیان ساده، برقراری ارتباط است.
نوشتن شعر و داستان به یک شیوه مشابه، تفسیرهای متعددی میتواند داشته باشد. یک دلیل که کارور را علیرغم انکارهای متوالی و متعدد خودش، پدر مینیمالیسم آمریکا میدانستند همان شیوه نوشتاری او بود و این که در قالب جملات موجز معمولا مطلب مینوشت. بنابراین منطقی است که حالا منظور او از نوشتن شعر و داستان به شیوه مشابه را همین گونه برداشت کنیم که او جملات را بهصورت منقطع و موجز مینوشته است و در مواردی از سپیدخوانی استفاه میکرده تا فاصله بین برشها و انقطاع جملات را پر نماید. پس منظور کارور این نیست که با ایماژهای پیچیده شاعرانه و استعارههای ادبی، مطلب را ادا نمود.
برخی خصیصههای شعر و داستان کوتاه از این نظر به یکدیگر نزدیکاند که ناگزیراند با کمترین کلمه بیشترین معنا را انتقال دهند. هر دو مجالی برای پردازش بیش از حد چیزی ندارند. آنها ناگزیر از بهرهوری در کلمات هستند. باید کمترین واژه و بیشترین معنا را در هر دو داشت. هر دو به داشتههای ذهنی و تجربی مخاطب برای معناشدن خودشان نیاز دارند و بخشی از بار معنا را روی دوش مخاطب میگذارند. از سویی متمرکز هستند. هم شعر تمرکز معنایی و مضمونی و موضوعی دارد و هم داستان کوتاه، اما بیشترین شباهت شعر و داستان کوتاه وقتی در تضاد با رمان و داستان بلند قرار میگیرند همان فشردگی و ایجاز است که باید در کمترین فرجه بیشترین حرف را بزنند.
برخی نویسندگان هستند که با نوشتن یک اثر تخلیه احساسی و فکری میشوند و نیازمند یافتن انرژی مجدد هستند. آنها تمام کلمات درون خود را بیرون ریختهاند و برای رسیدن به واژههای جدید نیازمند زبان هستند. گاه یک داستان جدید مصالح جدید هم میخواهد. شما ناگزیر هستید از نو درون تخلیه شده خودتان را پر کنید و البته با احساس و واژگانی جدید و لذا همین هم زمان میبرد.
منبع نویسندگان برای تصاویر و خلق شخصیتها و حوادث و حتی اندیشههای درون داستان میتواند تجربه زیستی و یا تخیل فردی باشد. نویسنده با رفتن سراغ آدمهای در اطراف خودش یا حتی در بستر تاریخ، میتواند به موضوعات و شخصیتهای مورد نظر خودش برسد. گاه اینها را در کتابها و آثار دیگران حتی پیدا میکند. نویسنده میتواند از کتابهای مختلف شخصیتهای مختلف یافته و آنها را کنار هم بگذارد و داستان تازهای خلق کند. آیا تصور کردهاید مثلا اگر روزی هملت در مسیری با مجنون روبرو می شد چه ماجرایی میتوانست پیش بیاید؟
گاه همه چیز هم ساخته و پرداخته ذهن خود شما میتواند باشد. صفر تا صد داستان ممکن است تخیل شما باشد و بس.
و گاه هر دو اینها یعنی بخشی واقعیت و بخشی هم تخیل شما میتوانند باشند. همه اینها در داستان ممکن است و قابل استفاده. دیگر بستگی به شما دارد که کدام را انتخاب کنید. هیچ کدام هم مزیتی نسبت به دیگری ندارند. مهم نتیجه کار است.
منطق همیشه در داستان نیاز است، اما گاه منطق یک امر پنهانی است. جایی که شما تصور نمیکنید منطقی وجود داشته باشد هم میتواند منطقی باشد. منطق در داستان همواره در گوشهای پنهان است. گاه بر روی صحنه و گاه در لایههای زیرین کلمات و دیالوگها و گاه در ذهن شخصیتها. یک اثر خوب یک اثر فاقد منطق نیست. منطق کار را باید جست حتی در بیمنطقترین دیالوگها و کنشها. حتی گاه غیرمنطقی بودن هم نوعی منطق است. چیزی که کارور بدان اشاره کرده و میگوید شخصیتها گاه به هم گوش نمیدهند. در اصل منطقی وجود دارد و آن منطق در درون همان شخصیتهاست که باعث شده بهم گوش ندهند. شاید نوعی تنفر درونی از هم، یا تحتتاثیر قرار دادن هم، یا خود را نسبت به دیگری برتری دادن، و یا بر عکس دیگری را کوچک کردن. به هر حال همانطور که ما انسانها بهصورت واقعی منطقهای پیدا و پنهان خود را داریم، شخصیتهای یک داستان و جهان یک داستان هم منطق پیدا و پنهان خودشان را دارند.
معمولا در نمایشنامهها بهخصوص نمایشنامههای شکسپیری این گونه بوده است که تمام گرهها گشوده میشوند و سؤالهای نمایش پاسخ داده میشوند. نقطه ابهامی در نمایش باقی گذارده نمیشود چرا که مخاطب نباید روی هوا معلق بماند. همین حس برای پایان بخشیدن به داستان باید وجود داشته باشد. مخاطب بایست به جواب سؤالات خودش برسد و در آخر نگوید خوب که چی؟ چی شد اصلا؟
پایان باید تابع منطق کنشها و واکنشها باشد. هیچ پایانی نمیتواند ناگهانی شکل بگیرد و نویسنده درجا تصمیم بگیرد داستان را تمام کند. داستان خودش خودش را تمام میکند.
و در نهایت اصلاح و ویرایش که به دفعات متوالی در توصیههای نویسندگان بزرگ وجود دارد. کارور 15 تا 20 مرتبه اثر خودش را اصلاح میکرده تا کامل و خوب از کار دربیاید. شاید شما مجبور باشید حتی اثر خودتان را بیشتر از اینها اصلاح و ویرایش نمایید. به هر حال تنها یا این عمل است که نتیجه خوبی بدست خواهد آمد.
کلمات تنها ابزار یک نویسنده هستند. او از همان ابتدا تا انتها فقط همین وسیله را در اختیار دارد و قرار است کار خود را با همین وسیله پیش ببرد. پس بهتر است بهترین این ابزار را در اختیار بگیرد. تیزترین و روانترین و انعطافپذیرترین. ابزاری که بتواند به درد موقعیت مورد نظر بخورد. پس در انتخاب کلمات همیشه دقت کنید.
با اتمام داستان چیزی به پایان نمیرسد. زندگی همواره ادامه دارد. چه بهترین اثر را رقم زده باشید و چه بدترین را، باید زندگی کنید. وقتی کارتان تمام شد به داستانت فکر کن. اما فارغ از نتیجه کارت همچنان زندگی کن.
کلمات معمولی و روزمره هم میتوانند خاص باشند اگر خاص به آنها نگاه کنید. هر موقعیتی اصولا در داستان خاص است و این موقعیت خاص جز به مدد کلمات خاص نمیتواند درست از آب دربیاید. انتخاب درست کلمه برای موقعیت مورد نظر میتواند کلمه را شگفتانگیز کند. میتواند به آن عظمت ببخشد. وقتی کلمه در جای درست خودش باشد و باعث شود متن به چشم بیاید، داستان به عظمت و شکوه میرسد. این شکوه و عظمت شامل حال تمام متن است و مدیون تمام اجزای آن. پس کلمات عادی هم بخشی از این عظمت خواهند بود.
همیشه رمز و رازها میتوانند جالب و جذاب باشند. مسائل پشت پرده، چیزهایی که دیگران از آنها بیخبراند. گاهی بهترین چیزهایی که میشود از آنها نوشت همین رازهای شخصی ما هستند. البته این کار دل و جرات زیادی میخواهد. گرچه میشود آنها را به شخصیتهای خیالی نسبت داد.
در زندگی هر کس ماجراهایی وجود دارد که با پرداختن به آنها میتوان داستان بزرگی خلق کرد. گاهی مسائل زندگی شما و تجربه زیستی شما همان حادثهای است که قرار است داستان بزرگ و ادبیات شگرفی را خلق کند.
داستان فقط بیان ماجرا نیست یا معرفی شخصیت و یا لذت بخشیدن و تعلیم دادن. تمام اینها بهانهای برای یک هدف بزرگتر هستند، رابطه. ادبیات برای برقراری رابطه آمده است. اصولا تعریف زبان یعنی وسیلهای برای برقراری رابطه و ادبیات هم نوعی زبان است. ما با اسباب داستان به سراغ ایجاد رابطه با مخاطب میرویم.