نیل ریچارد گیمن(متولد10 نوامبر 1960) نویسنده انگلیسی داستانهای کوتاه، رمان، کتابهای کمیک، رمانهای گرافیکی، و متون غیرداستانی است. او جوایز متعددی از جمله جوایز هوگو، نبولا و برام استوکر و همچنین مدالهای نیوبری و کارنگی را کسب کرده است. وی اولین نویسندهای است که هر دو مدال نیوبری و کارنگی را برای همان اثر یعنی کتاب قبرستان (2008) به دست آورده است. در سال 2013، رمان اقیانوسی در انتهای مسیر (در ایران به نام "اقیانوس انتهای جاده") بهعنوان کتاب سال در جایزه ملی کتاب بریتانیا انتخاب شد.
نویسندگانی که گیمن از آنها بهعنوان افراد تاثیرگذار بر خودش یاد کرده است عبارتند از سی. اس. لوئیس، جی آر تالکین، لوئیس کرول، مری شلی، رودیارد کیپلینگ، و ادگار آلنپو. نیل گیمن معمولاً از داستانهای عامیانه الهام میگیرد و در آثارش ارجاعات زیادی را میتوان به این دسته از آثار مشاهده نمود. با تجزیه و تحلیل کتاب قبرستان گیمن، الگوها و کنایههایی از رمان گوتیک قلعه اوترانتو اثر هوراس والپول تا رمان تسخیرشده در هیل هاوس نوشته شرلی جکسون را میتوان شناسایی نمود. حتی ویلیام شکسپیر و جفری چوسر بهعنوان شخصیت در آثار او ظاهر میشوند، همانطور که چندین شخصیت وی از درون نمایشنامههای رویای نیمه شب تابستان و طوفان نوشته شکسپیر برگرفته شدهاند.
کورالاین، ج مثل جادو، کتاب گورستان، گرگهای توی دیوار، داستانهای کهن اسکاندیناوی، ناکجا، اقیانوس انتهای جاده، خوشبختانه شیر و... برخی آثار ترجمهشده او به فارسی هستند.
1 - بنویسید.
2 - کلمه بعد از کلمه روی کاغذ بریزید. واژه مناسب را پیدا کنید و بنویسید.
3 - آنچه را دارید مینویسد تمام کنید. هر کاری باید انجام دهید را انجام دهید و تمامش کنید.
4 - نوشته را کنار بگذارید. طوری بخوانیدش که گویی تا به حال اصلاً آن را نخواندهاید. به دوستی که به نظرش احترام میگذارید نشان دهید، دوستی که از این نوع نوشتهها خوشش میآید.
5 - به یاد داشته باشید: وقتی مردم میگویند چیزی غلط است یا خوب نیست معمولاً همیشه حق با آنهاست، اما وقتی به تو میگویند که دقیقاً چه چیز غلط است و باید درست شود معمولاً همیشه اشتباه میکنند.
6 – تمامش کنید. بهخاطر داشته باشید که دیر یا زود پیش از آنکه اثر کامل شود، ناگزیرید که بدهید برود و شروع به نوشتن چیز دیگری بکنید. به دنبال کمال بودن مثل رفتن به دنبال افق است.
7 - از کار خودت خوشحال باش.
8 - قاعده اصلی نوشتن این است که اگر با اعتماد به نفس و اطمینان کافی بنویسید، مجاز هستید هر کاری دوست دارید بکنید. بنابراین داستانتان را طوری بنویسید که نیاز به نوشتهشدن دارد. صادقانه بنویسید و به بهترین نحو ممکن آن را قلم بزنید. مطمئن نیستم قاعدهای اصلا وجود داشته باشد. نه قاعدهای که مهم باشد.
9 – ارزش یک داستان در این است که آدمهای توی آن تغییر کنند.
10 - دیالوگ همان شخصیت است. نحوه صحبت یک نفر و آنچه میگوید، نحوه بیان آن شخصیت است. دیالوگ باید شخصیت را نشان دهد. همچنین باید پیرنگ را نشان دهد. و شاید در این مسیر گاه خندهدار هم بشود.
11 - فکر میکنم که لذت ساختن جهان در داستانها، اگر صادقانه بگویم لذت بردن از بازی نقش خداوند است زیرا بهعنوان یک نویسنده، شما باید جهان را بسازید.
12 - قوانین را بدانید و سپس آنها را بشکنید.
13 – از شکست بیشتر میشود آموخت تا از موفقیت.
14 – داستانی که ترا لمس کند با تو خواهد ماند.
از راه نوشتن راه خود را باز کنید. یخها را با نوشتن میتوان شکست و پیش رفت. نوشتن به شما نقاط قوت و ضعف کارتان را نشان میدهد. تجربه نوشتن بهترین و مهمترین منبع اطلاعات برای ادامه مسیر است.
برای رسیدن به یک متن خوب و موفق دو کار باید بکنید: اول این که بنویسید و دوم این که روی کلماتی که نوشتهاید تامل و تعمق کنید و ببینید آیا بهترین کلمه را برای متن خود انتخاب کردهاید. هنوز میتوان کلمه بهتری را یافت و جایگزین کرد.
فراموش نکنید که اولین متن آخرین متن نیست. این شعار همیشگی نویسندههاست. هیچ نویسندهای اعتقاد ندارد اولین متنی که نوشته آخرین آن است و بهترین آن. همیشه یک متن بهتری وجود دارد که با کمی صبر و تامل میشود بدان رسید.
مدام سراغ ایدههای جدید و داستانهای جدید نروید. نگذارید ذهنتان از کاری که دارید میکنید پرت شود. قرار نیست تمام ایدههای چندین ساله خود را یکشبه روی کاغذ بریزید. یک کار را تمام کنید و بعد سراغ کار دیگری بروید. ذهن شما همیشه باید روی یک کار متمرکز باشد.
تمرکز ذهنی برای هر کاری مهم است و برای نویسندگی بیش از هرکار دیگری. ذهن شما باید روی شخصیتهای کارتان متمرکز باشد تا دچار تغییرات بیدلیل و غیرمنطقی نشوند و یکدست بمانند. ذهنتان باید روی زبان کارتان متمرکز باشد تا متن دوزبانه نشود و لحن نوشته تغییر نکند. ذهنتان باید روی کلمات باشد تا اغلاط نگارشی نداشته باشید و زمان جملات از روی اشتباه تغییر نکرده باشند.
وقتی داستانتان تمام شد برای مدتی از آن فاصله بگیرید. عجله نکنید که هر چه زودتر بخواهید آن را به دفتر انتشارات برسانید. ابتدا باید مطمئن شوید ایرادی در آن نیست. بدهید یک دوست آشنا به ادبیات آن را بخواند و یا یک منتقد که میشناسید. این فاصله گرفتن از نوشته را بسیاری از دیگر نویسندگان هم توصیه کردهاند.
نگاه عمومی و کلی افراد غیرمتخصص خیلی خوب است. آنها حس کلی نوشته را میگیرند و از آن لذت میبرند یا از آن بدشان میآید. در این موارد حق با آنهاست. اما وقتی وارد جزئیات میشوند چون تخصص ندارند گاه اشتباه میکنند. در چنین مواقعی نظر خودت را اگر درست میدانی پیش ببر. به جز افراد متخصص و منتقد شناخته شده به نظر دیگران خیلی اعتنا نکن، مگر در حد همان نظر کلی که میدهند و به تو کمک میکنند که بدانی حس و ایده کلی متن تو موفق بوده یا نه.
وقتی متن را اصلاح کردید و به ناشر دادید دیگر به آن فکر نکنید. نقطه کمال متن نقطهای دستنیافتنی است. شما اگر به دنبال افق بروید هرگز به آن نمیرسید چون افق جایی است که همیشه در فاصلهای از پیش روی شما قرار دارد، جایی که فقط باید از دور آن را دید و بدان نمیشود رسید. متن کامل هم همیشه مانند افق است. همیشه یک متن کاملی در ذهن و پیش رو قرار دارد، اما هیچ نویسندهای نمیتواند بدان برسد. پس وقتی کار را برای انتشار دادید آن را تمام شده بدانید.
به کار خودت افتخار کن و اگر زحمت لازم را برای آن کشیدهای و در آن دقت لازم را به خرج دادهای هرگز نگران نقدها نباش. مهم این است که پیش از چاپ برای آن وقت گذاشته باشی و متن خودت را واقعا ارضاء کرده باشد.
قاعدهای برای نوشتن نیست. به واقع اگر با صداقت درون خودت نوشته باشی، درست نوشتهای. باید ببینی داستان چه چیزی نیاز داشته و آیا بنا به نیاز داستان، و نه نیاز ذهنی خودت، همه چیز و همه کس را درست به درون آن راه دادهای یا خیر. اگر به صداقت زبانی خودت و به نیاز داستان توجه کرده باشی میتوانی به داستانت هم اطمینان داشته باشی.
اما در مورد شخصیتها بایست توجه کنی که شخصیتها حتما در داستان تغییر کنند. تغییر شخصیت همواره داستانساز است. البته منظور همه شخصیتها نیستند، بلکه شخصیتهای اصلی داستان منظور است. شخصیتها باید تکان بخورند، از لحاظ احساسی و از لحاظ فکری و یا هر دو. خواننده هم بهخاطر گره خوردن با آنها همراه ایشان تکان خواهد خورد. داستان یعنی همین تکان خوردنهای شخصیتها و مخاطب.
یک راه شخصیتشناسی دیالوگ است. البته دیالوگ علاوهبر راهی برای شناخت شخصیت راهی برای ترسیم و پردازش شخصیت نیز هست. هر آنچه شخصیت میگوید برآمده از ویژگیهایی است که برای او در نظر گرفته شده است. این دیالوگ شامل کلماتی است که شخصیت انتخاب میکند و در عینحال لحنی که برای ادای همین کلمات استفاده میشود. پس لحن نیز دریچهای به شخصیتشناسی است.
بدین ترتیب دیالوگ جنبهای از شخصیت بوده و در اصل همان شخصیت است.
کارکرد دیگر دیالوگ این است که علتها و ریشههای خیلی از کنشها را به ما نشان میدهد. دیالوگها دلیلهای رفتار آدمها را برای ما روشن میکنند. خیلی از گرهگشاییها و برملا شدن رازها به واسطه همین دیالوگهاست. در لابلای دیالوگها ما متوجه میشویم چرا یک نفر کار خاصی را انجام داده است. بدین ترتیب پیرنگ داستان که رابطه علت و معلولی کنشهاست و منطقی که بر کنشها دلالت دارد گاه از طریق همین دیالوگها بر ما مشخص میگردند.
کسی که جهان داستانی را میسازد در اصل خالق همه چیز آن است. نویسنده از خلق شخصیت و موقعیت و کنشها میتواند لذت ببرد و هر آن چه در جهان واقعی ناممکن بوده را در جهان داستان برای خودش ممکن نماید. بدین ترتیب او تمام آرزوها و آرمانها و ایدههایش را در جهان داستان محقق میکند و بدین ترتیب کاری خدایگونه انجام داده است. طبیعی است که هر چه بر وفق مراد و نظر آدمی باشد اسباب رضایت او را میتواند جلب نماید و نویسنده از این خلق خدایگونه لذت فراوان ببرد.
برای عبور از قوانین و رسیدن به قواعد شخصی خود، ابتدا بایست قوانین را شناخت. این را بارها گفته و بحث کردهایم. خیلی از نویسندگان بزرگ به چنین نکتهای اشاره و تاکید داشتهاند که ابتدا قواعد را بشناسید بعد آنها را کنار بگذارید. دلیل هم این است که بدون شناخت قواعد چه بسا دوباره گرفتار آنها شوید. وقتی چیزی را نمیدانید و نمیشناسید چکونه میتوانید آن را کنار بگذارید.
شکست نکتههای بیشتری برای یاد دادن دارد تا موفقیت. معمولا در هنگام شکست هر کس به دنبال دلیل آن میگردد اما به گاه موفقیت فقط در شادیهای پس از آن غرق میشویم. بدین ترتیب شکست معلم بزرگتری است تا پیروزی.
داستانهای تاثیرگذار همیشه به یاد خواهند ماند. این ما را ترغیب میکند تا داستانی بنویسیم که تاثیرگذار باشد. برای به یاد ماندن باید داستانی بزرگ نوشت. برخی عادت دارند که یا کاری را انجام نمیدهند و یا دست به کاری بزرگ میزنند. این برای داستاننویسی خوب است. داستان بزرگ است که نام را بزرگ میسازد. نامها خودبخود بزرگ نیستند. داستان به مانند یک عدسی بر نام شما عمل میکند.