پل بنجامین آستر (زاده 3 فوریه 1947) نویسنده و کارگردان آمریکایی است. جستجو برای هویت و معنای شخصی، تمرکز بر روابط بین مردم و محیطشان از ویژگیهای نوشتههای اوست. قهرمانان آستر اغلب خود را موظف میبینند که بهعنوان بخشی از زندگی دیگران حاضر شوند.
آستر اروپاییترین نویسنده آمریکایی است، اما نباید اهمیت میراث آمریکایی را در کل آثار او نادیده گرفت. سایههای برخی از شخصیتهای مهم قرن نوزدهم رنسانس آمریکا بر متون او، که از ناتانیل هاثورن شروع میشود، نمایان میشود و حتی گفته شده است که هاثورن ممکن است الگوی ادبی آستر از همان آغاز کار نویسندگی او باشد. نوشتههای او در محدودههای یک فضای ادبی ترکیبی اتفاق میافتد که ادبیات، داستان و تجربه را در موضعی کاملاً پست مدرن در خود جای میدهد.
هنگام خواندن هر یک از کتابهای او، خواننده نمیتواند از تعداد بیشمار حکایتهای شگفتانگیز، داستانهای تکاندهنده، روایتهای متافیزیکی که ذهن نویسنده را درگیر ساخته، رها شود. داستان مردی در تاریکی، عقیده آستر را در پتانسیل شفابخش داستانسرایی و در ماهیت درمانی روایت، نشان میدهد. داستانها چیزی هستند که به ما امکان میدهند با دنیا و مهمتر از آن با افراد دیگر ارتباط برقرار کنیم. به همین دلیل است که کار آستر بیش از آنکه فراداستانی، پسامدرن یا فلسفی باشد، در ریشهاش عمیقاً انسانگرا است و سعی میکند با هر یک از ما پیوند برقرار کند.
از آثار برجسته او میتوان به سه گانه نیویورک، قصر ماه، موسیقی شانس، کتاب توهمات، حماقتهای بروکلین، نامرئی، سانست پارک، مجله زمستان، قدم زدن در اتاق تحریر اشاره نمود. کتابهای او به بیش از چهل زبان ترجمه شده است.
1 - نویسندگانی هستند که کتابهای خود را از قبل ترسیم میکنند و گاهی اوقات طرحهای کاملاً گستردهای از آنچه قراراست در رمان اتفاق بیفتد مینویسند. و سپس آنها با جدیت روز به روز، صفحه به صفحه آن را مرور میکنند، و آنچه را که در طرح کلی است به شکل مفصلتری بازتولید میکنند. من نمیتوانم اینکار را انجام دهم. فکر میکنم خیلی کسلکننده باشد و هیجان ندانستن را از دست بدهم.
2 - من هرگز نتوانستم روی صفحه کلید بنویسم. من نیاز به یک خودکار یا یک مداد در دست دارم، احساس میکنم که این یک فعالیت بدنی بسیار است. وقتی مینویسم کلمات به معنای واقعی کلمه از بدنم بیرون میآیند.
3 - قلم هرگز نمیتواند آنقدر سریع حرکت کند که هر کلمه کشف شده را در فضای حافظه بنویسد. بعضی چیزها برای همیشه گم شدهاند.
4 - با خودم میگویم اگر این کتاب نیاز به نوشتن داشته باشد، اگر چیزی ارزشمند است، اگر قدرتی را دارد که فکر میکنم ممکن است داشته باشد، پس آن را کشف خواهم کرد، و تنها کاری که باید انجام دهم این است که صبور باشم.
5 - نوشتن یعنی جملهای بنویسی و جملهای را خط بزنی.
6 - وقتی انسان به اندازه کافی خوششانس باشد که در یک داستان زندگی کند، در یک دنیای خیالی زندگی کند، دردهای این دنیا از بین میرود. تا زمانی که داستان ادامه دارد، واقعیت دیگر وجود ندارد.
7 - داستانها فقط برای کسانی اتفاق میافتند که میتوانند آنها را تعریف کنند.
8 - نوشتن در بدن شروع میشود، موسیقی بدن است. موسیقی کلمات جایی است که معانی شروع میشوند.
9 - هر رمان همکاری مساوی بین نویسنده و خواننده است و تنها جایی در جهان است که در آن دو غریبه میتوانند در شرایط صمیمیت مطلق با هم ملاقات کنند.
10 - اهمیت دادن به کلمات، سهم داشتن در آنچه نوشته شده است، اعتقاد به قدرت کتاب - این بر بقیه چیره میشود و در کنار آن زندگی فرد بسیار کوچک میشود.
11 - وقتی مینویسی کلمات، کلمات دیگر و بیشتری را میآفرینند.
14 - وقتی مینویسم، داستان همیشه در ذهن من بالاترین حد است و احساس میکنم باید همه چیز را فدای آن کرد. تمام قسمتهای زیبا، همه جزئیات کنجکاو، همه نوشتههای به اصطلاح زیبا - اگر واقعاً با آنچه من میخواهم بگویم مرتبط نیستند، باید بروند.
15 - گاهی اوقات احساس میکنم هدف من بهعنوان یک رماننویس نوشتن رمانی است که زبان آن چنان شفاف باشد که خواننده فراموش کند که زبان وسیلهی فهم است. البته این امکانپذیر نیست، اما نوعی هدف ایدهآل است.
16 - بسته به اینکه کتاب چیست؟ و پروژه چیست؟ جملات مختلفی مینویسم.
17 – شخصیتها را در حین نوشتن پیدا میکنم. این کاملاً باورنکردنی است که چقدر آنها در ذهن من کاملاً درک شدهاند و چقدر جزئیات در مورد هر یک از آنها میدانم.
18 - خواننده ایدهآل هم همینطور است و فکر میکنم این شخص هرگز چهره یا جنسیت یا سن نداشته است. او هم فقط به نوع دیگری ناشناخته است. وی دلسوز خواهد بود و هر کلمه را با دقت میخواند و میفهمد در مورد چه چیزی مینویسم. فکر میکنم هر نویسندهای این را احساس میکند.
آستر نیز پیشنهاد میکند بدون طرح قبلی داستان بنویسید. این سیستم نوشتن نوعی هیجان دارد چرا که خود نویسنده نیز نمیداند در ادامه چه قرار است پیش بیاید. لذت ناشناختهها در طول مسیر نوشتن لذتی است که آستر بر آن تاکید میورزد.
هر نویسنده یک رابطه ذهنی با وسیله کار خود دارد. برخی با فناوری همراه شدهاند و برخی کماکان سیستم سنتی استفاده از قلم را به جای تایپ با کامپیوتر اختیار کردهاند. به هر حال این به درونیات نویسنده بازمیگردد.
گاهی باید کلمه را پیش از فراموشی یادداشت کرد. کلمات گاه شکلی از جرقه در ذهن هستند که اگر جایی یادداشت نشوند از یاد میروند. همیشه برای حفظ کلمات بکوشید و برگههایی برای جرقههای ذهنی خود داشته باشید.
هر قدر شما در نوشتن صبوری به خرج بدهی ارزش اثری که داری آن را مینویسی بیشتر نشان داده خواهد شد. صبوری شما یعنی اهمیتی که موضوع شما دارد.
نوشتن، هنر نوشتن و اصلاحکردن است. اصلاح کردن در اصل بخشی از همان هنر نوشتن به حساب میآید این که بنویسی و خط بزنی و دوباره بنویسی.
هنر داستاننویسی هنر رهایی از دغدغههاست. نویسنده میتواند در جهان داستان خود زندگی کند و از دردهای جهان حقیقی خود را وارهاند. نوشتن مجالی است برای نویسنده در جهت شکل دادن جهان مورد نظر خود.
اما داستان فقط برای کسی قابل نوشتن خواهد بود که جسارت نوشتن داشته باشد. کسی که جسارت نوشتن نداشته باشد داستانی هم نخواهد داشت. تا ننویسی داستان هم نخواهد بود.
نوشتن از درون ریشه میگیرد. ریتم درون به کلمه میرسد و نوشتن اتفاق میافتد. آستر در صدد گفتن این است که بدون آمادگی درونی شاید نتوان نوشت. پیش از قلم بدستگرفتن باید درون خود را آماده نوشتن بکنی.
نوشتن حاصل تعامل نویسنده و خواننده است. این که تصور کنیم این تنها نویسنده است که اثر را رقم میزند برداشت غلطی است. نویسنده فقط نشانههایی را بر کاغذ قرار میدهد، اما این خواننده است که با تفسیر و تعبیر نشانهها به معنا و داستان میرسد.
کلمات و انتخاب کلمات مهمترین بخش داستاننویسی است. هر کلمه با خود کلمات جدیدی را به همراه میآورد و این اهمیت نقش کلمه را در کل متن میرساند.
همه چیز بایست فدای داستان شود. مهم نیست چقدر ما به چیزی عشق میورزیم، اگر آن چیز در داستان ما جایی ندارد باید برود. از حذفکردن نباید ترسید. هیچ چیز مهمتر از خود داستان نیست.
زبان و رسیدن به یک زبان ایدهآل هدف اصلی نویسنده است، اما همچنان برخی اعتقاد دارند رسیدن به زبان ایدهآلی که همگان را راضی کند ممکن نیست. این درست است. نمیشود انتظار داشت زبان داستان موردپسند همگان باشد. داشتن یک زبان همهپسند فقط یک ایدهآل ناممکن است. با این حال تلاش کنید راحت بنویسید. هر طور درونتان حرف میزند همان طور بنویسید. زبان درون شما، زبان شماست.
زبان هر کار و کلمات هر کار با هم فرق دارند. این اثر است که کلمات خاص خود را میطلبد و زبان خود را مشخص میکند.
شخصیتها را باید به خوبی شناخت، باید تمام جزئیات را در مورد آنها دانست. شخصیت هیچ چیز پنهانی نزد نویسنده نباید داشته باشد.
مخاطب هر کس میتواند باشد از هر گروه سنی و شغلی. او کسی است که بیشتر تابع احساس خود است و رابطهای که با اثر برقرار میکند. خواننده نوعی حس درونی با اثر دارد و تلاش میکند نویسنده را از طریق اثر بفهمد.