عنوان داستان : دو داستانک
نویسنده داستان : ابوالفضل سالاری
دلخوشی ساده
درد دارد؛ مثل یک جنازه روی تخت آی سی یو، بی حرکت است و تنها می تواند چشمانش را باز و بسته کند. مادرش بغض کرده و دنبال یک دلخوشی ساده میگردد؛ به چشمان نیمه باز پسرش زل میزند و با نگرانی میگوید: " قربونت بره مادر، هر جا دست گذاشتم اگه درد داشتی بگو." پلک ها تکان نمی خوردند.
قلب و قاتل
رفت بیمارستان و راضی شد تا اعضا پسرش را اهدا کند. چند ماه که گذشت، کمی دل دل کرد؛ و اینبار برای رضایت راهی زندان شد.
آقای ابولفضل سالاری عزیز، سلام. جای بسی خوشحالی است که داستانکهای جدیدی از شما به دستم رسید. بابت این تلاش و پشتکار در نوشتن به شما تبریک میگویم و امیدوارم با همین انرژی به نوشتن ادامه دهید.
بخش اول یادداشتم را به داستانک «دلخوشی ساده» اختصاص میدهم.
عنوان در داستانکها بخش بسیار مهمی است. نه تنها ویترینی است برای جذب مخاطب که با چیدمانی درست و چشمنواز میتواند مخاطب را به خواندن متن ترغیب کند بلکه میتواند بخش مهمی از متن را در خودش جای دهد. داستانک کپسولهترین شکل داستان است. پس نویسنده باید برای هر یک کلمهای که به متن ورود میکند فکر کند و تصمیم بگیرد. وقتی متن در موجزترین شکل خودش به مخاطب ارائه میشود یعنی نویسنده کارش را درست انجام داده. حالا عنوان میتواند به کمک متن بیاید و بخشی از داستانک را در خودش جای دهد شاید حتی مهمترین اتفاق داستانک را. «دلخوشی ساده» عنوان خوبی است اما برای اینکه در نظر مخاطب درخشان باشد بهتر است از متن حذف شود. دلخوشی ساده همان سفیدخوانیای است که مخاطب باید کشفش کند و وقتی برمیگردد و به عنوان نگاهی میاندازد به یقین میرسد که برداشتش از داستانک درست بوده.
داستانک «لخوشی ساده» در موجزترین شکل ممکن نوشته شده. پسری روی تخت بیمارستان است و درد دارد. نمیتواند هیچ عضوی را حرکت دهد و فقط پلکهایش باز و بسته میشوند. مادر بغض کرده و دنبال راهی میگردد که دلش به زنده ماندن پسرش و بهبودش گرم شود. پس برای کم کردن از اضطرابش و رسیدن به دلخوشیای ساده به پسرش میگوید: «قربونت بره مادر، هر جا دست گذاشتم اگه درد داری بگو.» بهتر نیست بگوید: «قربونت بره مادر، هر جا دست گذاشتم اگه درد داری چشمهات رو ببیند.» همین تغییر به ظاهر ساده و پیش پا افتاده در تأثیرگذاری بیشتر جملات مادر در اوج نگرانی و استیصال کمک نمیکند؟ پسر وضعیت دردناکی دارد و مادر فقط میخواهد با حرکت پلکهایش دلخوش شود که پسرش زنده میماند. و وقتی در ادامه راوی میگوید که پلکها تکان نمیخورند دل مادر خوش میشود. پسر حتی در بدترین شرایط تلاش میکند که دردش را از مادر پنهان کند تا از نگرانیاش کم شود و این همان انفجاری است که از پایان یک داستانک خوب انتظار میرود.
آقای سالاری عزیز، بابت نوشتن این داستانک به شما تبریک میگویم.
و اما داستانک «قلب قاتل»
این داستانک یا بهتر است بگویم میکروفیکشن در بهترین شکل و موجزترین موقعیت نوشته شده. عیان است که نویسنده در پرداخت داستانک نهایت تلاشش را میکند که در کمترین استفاده از کلمات داستانش را روایت کند و مخاطب را دعوت کند به کشفهایی لذتبخش از سفیدی میان سطرها. با همین چند سطر احساس مخاطب درگیر داستانک میشود. غم پدر یا مادر فرزند از دست داده به دلش مینشیند و این اندوه با هر حرکت و کنش شخصیت داستان مخاطب را به تحسین وامیدارد برای بزرگی و گذشتی که این پدر یا مادر داغدیده دارد. اما پیشنهاد میکنم یک بار هم داستانکتان را به این شیوه اتد بزنید. پدر یا مادر فرزند از دست داده، مقابل در زندان باشد. دلدل کردنش را برای مخاطب بسازید. به این که چند ماه پیش راضی شده اعضاء پسرش را اهدا کند و حالا برای تو رفتن از آن در آهنی بزرگ و بخشیدن قاتل پسرش تردید دارد. همین این پا و آن پا کردن شخصیت جلوی در زندان و تصور این که میخواهد قاتل پسرش را ببخشد آن هم در اکنونِ داستان چقدر هیجان به متن تزریق میکند؟ مخاطب خودش را در کنار شخصیت داغدار میبیند و احساسش را به تمامی دریافت میکند و وقتی شخصیت در آهنی را میکوبد اوج ایثار و بزرگمنشیاش به اندازهی شکوه تصمیمی که گرفته در نظر مخاطب به تصویر کشیده میشود.
در مورد عنوان داستانک هم کمی بیشتر تأمل کنید. این فلشفیکشن میطلبد که عنوان درخشانی در حد خود متن داشته باشد.
بخوانید و بنویسید و باز هم برای ما داستان بفرستید که مشتاق خواندن هستیم.