عنوان داستان : پُر نشد....
نویسنده داستان : سعید زارع
پُر نشد ...
تو شهر نقاشی ها ،همه ی مداد رنگیا مشغول به نقاشی بودن به جز مداد سفید...
هیچ کس به اون کار نداد ؛ همه گفتن تو به هیچ دردی نمی خوری . یه شب که مداد رنگی ها توو سیاهی ِ شب گُم شده بودن ، مداد ِ سفید تا صبح کار کرد ؛ ماه کشید ، مهتاب کشید ، ستاره کشید . هر چی بیشتر می گذشت کوچک و کوچک تر می شد و بالاخره یه جا تموم شد .صبح توو جعبه ی مداد ✏️ رنگی ها جای اون با هیچی پُر نشد ....