عنوان داستان : یار و ماه
نویسنده داستان : علی صحرایی
یارا!
مارا جز وصل تو آرزو نیست
و در این دنیای مرده جز تابش مهتاب فامِ رُخت
جانا ببین!
گفتم مهتاب و ماه رفت!
به گمانم از با تو بودن شرم دارد
آخِر شب دو ماه ندارد!
و تنها سرچشمهٔ نور شبانگاهان من، تویی
صنما!
هنگامی که گیسوان سیاهت سپهر را احاطه می کنند
خورشید چاره ای جز کوچ ندارد
و این چنین است آغازِ شب
و امید به تجدید دیدارت
معشوقا!
قسمت می دهم به مهربانی دستانت
که هویدا کنی جمال تا به کمال نزدیک شوم
سلام و خوشآمد به دوست عزیزی که اولین اثر خود را به پایگاه نقد داستان ارسال فرمودهاند. ما در این پایگاه به بررسی و نقد داستانهای ارسالی دوستان میپردازیم. اما داستان چیست؟ به چه متنی داستان میگوییم؟ ادیبان، متفکران و منتقدان زیادی در طول تاریخ در پاسخ به این سوال حرفهای متنوعی زدهاند و میشود ماجرا را از منظرهای گوناگون مورد بررسی قرار داد. اما شاید سادهترین و کاربردیترین تعریف این باشد که داستان، روایت اتفاق یا اتفاقهایی است که برای یک یا چند شخص اتفاق میافتد و روابط آنها را با خودشان و دیگران دچار تغییر میکند. در واقع ما برای ساخت یک داستان به حداقل یک شخصیت و حداقل یک اتفاق نیاز داریم. منظور از اتفاق البته هر اتفاق و انجام هر کاری نیست. مثلاً اینکه «حسن راه رفت» اگر حسن، شخصیتی معمولی باشد، اصلاً داستان نیست. البته اگر حس، فردی با ناتوانی و معلولیت باشد، آن وقت راه رفتن او اتفاق داستانی به حساب میآید. ولی کارهای روزمره و عادی، اتفاق داستانی نیستند. اتفاق داستانی چیزی است که باعث ایجاد تغییری شده باشد. وگرنه هر کدام از ما، ازصبح که چشمهایمان را باز میکنیم و از خواب بیدار میشویم، تا شب که دوباره سرمان را روی بالش بگذرایم و چشمهایمان را ببندیم در معرض انبوهی از اتفاقات و وقایع هستیم. اما تمام این اتفاقات را برای دیگران تعریف نمیکنیم. نمیگوییم امروز صبح صبحانه خوردم. چون این حرف، ارزش چندانی ندارد. اما اگر مثلاً در حین خوردن صبحانه، سنگی که از پشت نان سنگک صبحانه جدا نشده بوده دندانمان را بشکند، آن وقت این اتفاق قابل نقل کردن است. چرا؟ چون این اتفاق جدید، باعث تغییری در زندگی ما شده است. پس یک بار دیگر مرور کنیم: هر داستان حداقل به دو جزء نیاز دارد: شخصیت و اتفاق، آن هم اتفاقی که باعث تغییر در جهان شخصیتها شود. حالا با این توضیح برویم سراغ متن بالا. اینجا کدامیکی از این دو عنصر را داریم؟ شخصیت هست؟ بله، عاشق بیقراری هست و معشوقی جفاکار. اتفاق چطور؟ نه، شاهد اتفاقی نیستیم. از ابتدا تا انتهیا متن، موقعیت عاشق و معشوق نسبت به همدیگر ثابت است و هیچ تغییری در روابطشان پیش نمیآید. عاشق همانی است که در ابتدا بوده و معشوق همانی که از اول شاهد بودیم. پس اینجا با متنی داستانی سر و کار نداریم. پیشنهاد میکنم همین که نوشتید را تبدیل به داستان کنید. عاشقی که خطاب به معشوق سخن میگوید، ماجرایی را تعریف کند که باعث تغییری بشود. مثلاً ماجرای عاشق شدنش را بگوید. یا اینکه چه رنجهایی بر سر راه این عشق متحمل شده است. اینطوری، متن تبدیل به داستان میشود و میشود از نظر داستانی روی آن کار کرد.