عنوان داستان : سفرِ بهرام
نویسنده داستان : زهرا فلاح
- چهقدر زمان برای برگشت داریم؟ این درستشدنی نیست انگار
- میخوای اکسیژنسازه محفظهی آبساز رو جدا کنم؟ ما که داریم میریم، اگه سفرِبعدی اومدیم با خودمون میاریمش
- باید همینکارو کنیم، حالا خوبه اکسیژنساز تو این سفرِ مریخ به مشکل خورد وگرنه اگه تو ماه بودیم به قیمت جونمون تموم میشد
-و اینکه باید آفرین گفت به اون کسی که اولین بار تونست از دیاکسیدکربن جو اینجا اکسیژن بسازه
- پس تا من اکسیژنساز رو نصب میکنم رو مریخنوردبرو همه رو جمع کن آمادهی رفتن بشن
همه سوار شدند و سَرِ اکسیژنسازهای خود را که آزاد بود به لولههایی که از هر صندلی خارج میشد متصل کردند، مریخنورد در حال صعود بود که سرنشینان آن از محفظهی تمام شیشهای آن بیرون را نگاه میکردند و تمام خاطراتی که در این مدت داشتند حسِ خوبی در دلشان سرازیر میکرد، دریاچه، قله و دره داشت از نظرشان پنهان میشد. سرخی خاک آنجا داشت زیر شهرهای مریخی پنهان میشد،قرار ناسا در ابتدا برای سفر و گردشهای علمی بود و قانون منعِ ساختوساز برای همه وضع شده بود اما با به میان آمدن پرداخت هزینههای هنگفت و حق عضویت دهان همه بسته شد. آخرین چیزی که از مریخ دیده میشد قمرهای آن بود.
- ببین باز اینا دیوونه بازیشون گل کرده نمیخوان تو سن کسایی که میارن اینجا تجدیدنظر کنن؟ آخه وقتی بچههای هجدهساله رو میارن اینجا باید فکر اینجارو هم بکنن که چجوری جلوشونو بگیرن نذارن واسه هیجان زیاد بپرن تو سیاهچالههای فضایی
-همه که مثل شما مسئولِ باوجدانی نیستن به خاطر پول هر کاری نکنن
-اصلا پدرمادراشون چرا اجازه میدن؟
-دیگه وقتی هجدهسالشون میشه که اجازهشون دست خودشونه کسی جلودارشون نیست
ترس وجود همه را پر کرد وقتی با تکانهای شدیدی مواجه شدند که نزدیک بود آنها را از صندلیهایشان جدا کند
-وای گیر دزدای فضایی افتادیم اینا تا چیزی رو ازمون نگیرن ول کن نیستن چرا هیچ سازمانی جلوی اینارو نمیگیره
-کدوم سازمان؟ وقتی همشون دستشون با هم تو یه کاسهست، یه چند روز نگهمون میدارن دیدن کوتاه نمیآیم خودشون خسته میشن میذارن بریم
دزدان فضایی آنها را روی یک سیارک متوقف کردند. اگر احیانا کسی سرپیچی میکرد محفظهی سوختش را سوراخ میکردند که ناچار بودند فضاپیمای خود را تسلیم کنند، اما طبق یک قانون بیشتر از سه روز نباید فضاپیمایی را نگه دارند و در این مدت هر وسیلهای که در توقیف آنها بود را در اختیار داشتند و از آن استفاده میکردند
-خوب، میاین پایین یا پیشکشی واسه تقدیم به ما آمادهکردین؟
- میآیم پایین تا تو حرص بخوری جونتو تقدیم به عزرائیل کنی
-مثل اینکه خودتون جلوتر دوست دارین جونتون رو پیشکش کنین، امروز آخرین روز پاییزه کاپیتان با درد به چشمان معاونش نگاه کرد باید امشب قبل از اینکه زمین وارد مدار شمالِشرقی شود از جو عبور میکردند، از همان مداری که خارج شدهبودند وگرنه در هنگام عبور متلاشی میشدند. کاپیتان آدمِ باجدادن نبود اما پایِ جان بقیه در میان بود، چندینبار خواسته بود این کار را کنار بگذارد اما علاقهاش به عقلش غالب میشد. التماس در چشمان همه او را متقاعد کرد تا علیرغم میل باطنیاش قبول کند
- دکمهی جداکنندهی محفظهی سوخت هستهای رو بزن
-دیگه سوخت یدک واسه چی؟ ادامهی مسیر رو چیکار کنیم؟
-از بادبان خورشیدی استفاده کن
-اما وقت زیادی نداریم
-پس زود دکمه رو بزن، حرکت کن
قهقهی بلندی سر داد. کاپیتان راه دیگری نداشت اگر بدون دادن سوخت آنجا را ترک میکرد آن را سوراخ میکردند و بدون سوخت هم امکان داشت سر زمان مقرر به زمین نرسند. به نشانگر زمان خیره شد زمان زیادی نداشت بلافاصله بعد از اینکه محفظهی سوختها جدا شدند حرکت کرد. به صدا درآمدن سنسورهای سلامتی متوجه شد مسافران به سختی نفس میکشند نباید اجازه میداد ترس به آنها غلبه کند، چیزی در درونش نمیگذاشت آخرین شعلههای امید هم خاموش شود. همه با دیدنِ زمین آرامش رفتهی خوشان را بازیافتند اما وقتی صدای اعلام ساعت صفر در محفظه پیچید، همه حالتی مثل ایست قلبی را تجربه کردند و سنسورهای سلامتی وضعیت بحرانی را نشان دادند، همه فقط توانستند چشمهایشان را ببندند تا آخرین چیزی که میبینند خاطرات خوب در ذهنشان باشد، به جز کاپیتان که باورش نمیشد تیتر خبرها تا ساعتی دیگر متلاشی شدن مریخنوردِ بهترین کاپیتان باشد، اما در کمال ناباوری از جو عبور کردند و وارد زمین شدند، یکی از سرنشینان با شوق فریاد زد
- طول امشب یه دقیقه بیشتراز کلِّ ساله
این نوع داستانی از نوع داستانهای علمی-تخیلی است. تفاوت داستان فانتزی با علمی تخیلی در این است که اصطلاحاً میگویند داستان علمی-تخیلی میتواند در آینده به واقعیت بپیوندد و فانتزی اما هرگز.
تمام چیزهایی که در این داستان گفته شده آن را در زمره داستانهای علمی- تخیلی قرار میدهد. سفر به کرات در دل منظومه شمسی قابل باور است حتی اگر در این سفر با دزدان هوایی مواجه شویم.
پس بحث پیرامون باورپذیری حوادث قابل توجیه است. داستان علمی- تخیلی و حتی فانتزی نیاز به دامنه باورپذیری خاصی دارند که از داستان رئال جداست. ما در علمی تخیلی و فانتزی همه چیزی را باور میکنیم.
با این حال شیوه پرداخت این نوع داستانها مهم است. نباید خیلی ذهنی باشند. یعنی چیزی را نگویید که منطق آن فقط در ذهن شمای نویسنده باشد. برای نمونه:
"اگر بدون دادن سوخت آنجا را ترک میکرد آن را سوراخ میکردند" این کلمه "آن" به چه چیز باز میگردد؟ در ذهن شما این کلمه به سفینه باز می گردد اما در متن و برای خواننده مشخص نیست. ضمیر در مواردی جای اسم مینشیند که اسم ابتدا یک بار ذکر شده باشد و برای مخاطب مشخص باشد که حالا ضمیر جای آن نشسته.
و در این جمله "طول امشب یه دقیقه بیشتراز کلِّ ساله". این جمله آیا دلیل فرود موفق بوده؟ یعنی چون طول آن شب یک دقیقه بیشتر بوده اینها فرود موفق داشتهاند یا فقط به عنوان یک جمله معمولی گفته شده؟ جواب این نباید در ذهن شما باشد باید در متن مشخص باشد.
شخصیتها و رابطه میان آنها باید مشخص باشند. درست است که نوع شخصیتها میتواند عجیب و غریب باشد، مثلا موجوداتی باشند که فقط در عالم تخیل میشود وجود داشته باشند اما باز هم رابطه بین آنها باید مشخص باشد و بر مبنای یک منطق. شما این رابطه را با فرمانده و نیروی زیردست و نیز در قالب دزد مشخص کردهاید و این خوب است. ما میدانیم این شخصیتها در داستان چه کارهاند. اما این رابطه باید در سطوح دیگر مثلاً دیالوگها هم مشخص و تعیین شده باشد. برای نمونه در جمله: "خوب، میاین پایین یا پیشکشی واسه تقدیم به ما آمادهکردین؟" گوینده کیست؟ این را چه کسی دارد میگوید؟ میدانیم که از طرف دزدهاست اما باز هم باید مشخص شود که رئیس دزدها دارد این را میگوید یا یکی از آنها.
نویسنده داستان علمی تخیلی باید با اصطلاحات حوزهای که در آن داستان مینویسد آشنا باشد. اگر در حوزه علوم حیوانی است باید اصطلاحات آن حوزه را بداند. اگر در حوزه رباتیک است باید اصطلاحات حوزه رباتیک را بداند. شما در حوزهای که داستان نوشتهاید از اصطلاحاتی استفاده کردهاید که باورپذیری دارند و نشان میدهند شما در این حوزه با اصطلاحات آشنایی لازم را دارید: "بادبان خورشیدی، سنسورهای سلامتی، ساعت صفر".
در این گونه متون نباید خیلی از اصطلاحات تخصصی و غیرمعمول به کار برد تا متن برای خواننده خیلی هم عجیب و غریب نشود. شما هم نوشته را پر از اصطلاحات سخت نکردهاید و این امتیازی برای نوشته شماست.
نکته دیگر این که حتما در مسیر داستان حرکت کنید یعنی باید ببینید داستان چه چیزی نیاز دارد آن را بگویید و عمق ببخشید. صحنه فرود سفینه و سرنشینان نیازمند توصیف بیشتر و هیجان بیشتر بود چون اهمیت هیجانی زیادی داشت. یکی از نکات دیگر که باید هیجان انگیزتر و عمیقتر میشد صحنه از راه رسیدن دزدان بود و یکی هم صحنه فرود سفینه. اینها را بدون هیجان عمیق و لازم نوشتهاید.
این جمله شما در ضمن ایراد فنی دارد: "چندینبار خواسته بود این کار را کنار بگذارد اما علاقهاش به عقلش غالب میشد." خواستن یعنی غالب شدن علاقه بر اراده و عقل. شما جمله غلطی نوشتهاید. نوشتهاید "خواسته بود" و بعد نوشتهاید "اما علاقه اش به عقلش غالب می شد".
کلمه "اما" تضاد را نشان میدهد در حالی که ما تضادی نداریم. خواستن و علاقه یکی هستند. باید به جای " چندینبار خواسته بود..." مینوشتید: "عقلش گفته بود..."
ایراد دیگر شما در نداشتن نقطه پایان جمله است. در مواردی این نقطه را ندارید و مشخص نیست جمله کجا تمام شده است و خواننده متن را به سختی میخواند: "همه رو جمع کن آمادهی رفتن بشن همه سوار شدند" مثل این مورد که دیدید.
ایراد دیگر پیرامون منطقهای شما، یکی در این جمله است:
"اما طبق یک قانون بیشتر از سه روز نباید فضاپیمایی را نگه دارند". دزدها که تابع قانون نیستند. اگر قرار بود تابع قانون باشند که دیگر دزد نمیشدند. دزد از مجازات و قانون نمیترسد که بخواهد به قانون عمل کند.
ایرادهای این متن یکی پرداخت بیشتر در صحنه روبرو شدن سفینه با دزدهاست و این که چطور رهایشان کردهاند، دیگری صحنه آخر فرود سفینه که مشخصتر باید باشد و با توصیف و هیجان بیشتر.
به بقیه نکات هم توجه بیشتری داشته باشید. موفق باشید.