عنوان داستان : شب یلدا
نویسنده داستان : زهرا محمودی
شیشهی دودیشدهی ماشین خیلی گران را داد پایین پرسید :«ببخشید .. این آجیل فروشیه آجیلش خوبه؟» طرف بعد از یک نگاه به سرتاپای ماشین شانههاش را انداخت بالا و گفت:«نمیدونم .. جدیداً نخریدم ازش».
ویبرهی موبایل نگاه خیرهش را از عابری که داشت دور میشد گرفت. دکمهسبزه را فشار داد و صدای شاد دخترش را شنید؛ حسنا.
_ بابا کجایی هندوونه خریدی؟
+ سلامت کو بابایی ..
- سلام
+ میخرم دخترم، میخرم .. همه چی ردیفه؟
- آره بابا، آجیلم اگه بشه بگیری خوبه ..
+ ایشالا
*
پاکت شق و رقّ آجیل را گذاشت کنار بقیه خریدها روی صندلی عقب و یک نگاه به کیک و شیرینیشکلاتها و میوههایی که خریده بود انداخت .. حرکت کرد. با هر دستانداز برمیگشت عقب و از اینکه میدید خریدها در جای خودشان محکم نشستهاند خیالش راحت میشد. لبخند هم میزد. پشت چراغ قرمز خیره شده بود به مغازهها که صدای تقتقِ شیشه از فکر درش آورد.
- یه فال بخرررر ..
+ نقد ندارم پسرم
- عیدی میدی؟
+ نقد ندارم عمو
- شب یلداس عمو .. عِی..
+ میگم ندارم عموجون
پسرک با دست پوستپوستشده اشاره کرد به صندلی عقب:
- پَ اون چیه؟
رضا چراغ سبز که سبز شد حرکت کرد، شیشه را هم داد بالا. ریموت در را زد و رفت داخل حیاطِ یک عمارتِ نمارومی. ماشین را پارک کرد، پیاده شد، آقا میثم را صدا زد. خسته و و منتظر، سرش را به در تکیه داد به زیرسری صندلی.
- آقا رضاااا .. چرا انقد دیررر؟ همه کارا رو زمین مونده
+ خریدای خانومو آوردم
- دس شما درد نکنه .. بذار رو پله میگم الان ملوک بیاد ورداره سوییچم آویزون کن اونجا ..
داستان خوبی شده. به خصوص که در گول زدن مخاطب و ضربه آخر داستان موفق عمل کردهاید. من هم تصور دیگری از انتهای داستان داشتم و شما اما خیلی خوب در مسیر دیگری پیش رفتید. البته حضور پسرک پشت چراغ قرمز و ماجرای او با رضا به این شوک پایانی کمک کرده است. چنین داستانهایی یک مقدمه لازم دارند و یک ضربه که در نقطه مقابل مقدمه چیده شده، وارد شود. دیالوگ رضا با دخترش ما را این گونه گول زده که مقدمهی چیده شده همان تکه است و حال در ادامه تضاد میان آن دیالوگ و صحنه چراغ قرمز و پسرک منجر به تضاد داستانی میشوند. اما در اصل مقدمه چیده شده برای شوک همان صحنه چراغ قرمز است و نه دیالوگ رضا با دخترش. شوک انتهایی این است که رضا راست میگفته چیزی ندارد بدهد. خودش راننده و خدمتکار بوده.
با اندکی مهارت و ذوق همیشه میشود در داستان نوآورانه عمل کرد. دو تکه کردن داستانهای ضربهای ضمن تبدیل شدن به یک کلیشه، شیوه مرسومی از داستان کوچک (مینیمال) نویسی است. شما در این جا اما یک تکه اضافه کردهاید و همین عمل ساده و اما نوآورانه باعث شده داستان جذابتر و بهتر بشود.
با این همه چند نکته را هم در یاد داشته باشید. مبهم حرف نزنید. اگر میخواهید داستان را خودتان بسازید و نه مخاطب پس باید خیلی صریح و شفاف باشید. به این جمله خودتان دقت کنید: "شیشهی دودیشدهی ماشین خیلی گران را داد پایین". ماشین خیلی گران یعنی چه ماشینی؟ چنین توصیفی ناقص است و غیرداستانی. هرکس برداشتی از ماشین گران دارد. اگر میخواهید برداشت را بر عهده خواننده بگذارید خوب است اما در جایی که میخواهید همه چیز مشخص و شفاف باشد سعی کنید خودتان تعیین کنید که منظورتان چیست.
جملات اضافی را هم کنار بگذارید. واضحات را در داستان نیاورید. وقتی مینویسید " با هر دست انداز بر می گشت و ..." یعنی سوار ماشین شده و حرکت کرده است پس دیگر نیازی نیست بنویسید "حرکت کرد".
یا در اینجا که جمله خیلی عجیبی دارید: " رضا چراغ سبز که سبز شد حرکت کرد". چراغ سبز که سبز است. البته منظور شما را متوجه میشویم اما داستان فقط منظور نیست بلکه همین فرم و شیوه بیان هم هست.
و در این جا : " سرش را به در تکیه داد به زیرسری صندلی." بالاخره سرش را به کجا تکیه داده؟ در این جا که از ماشین پیاده شده بوده، پس اگر به در تکیه داده چگونه میشود به زیر سری هم تکیه داده باشد. در ضمن زیرسری برای زیرسر است (با توجه به اسمی که دارد) حال در ماشین زیرسری یعنی چی؟ زیرسری در حالت درازکش باید استفاده شود. هنگام ماشین سواری کسی مگر درازکش رانندگی میکند؟
نکته نهایی باز میگردد به نوشتن داستان در دو بخش. تکه ابتدایی که دنبال آجیلفروشی خوب بود و تکه دوم همان جریان بعد از خرید آجیل است. در داستان کوتاه و داستان کوچک بهتر است در یک تک صحنه حرف بزنید. البته در صورت لازم میشود دو یا چند تکه هم نوشت اما در جایی که میشود یک تکه نوشت ترجیح به همان یک تکه است. شما میتوانستید صحنه را کات ندهید و داستان را جوری بنویسید که همه چیز در یک تکه خلاصه شود. می توانستید قضیه سئوال کردن او را بیرون از ماشین بکشانید و بعد از سئوال و جواب و حرف زدن با دخترش، ریموت ماشین را زده و وارد مغازه شود. این طوری کنش یک تکه میشد.