عنوان داستان : کالسکه
نویسنده داستان : سید علی اکبر هاشمی
مردم دوران جمع شدهبودند.سه مرد از کالسکه پیاده شدند.یکی از انها بلند قد بود باریشی بلند.یکی چشم ریز بود و قدی متوسط داشت و دیگری لاغر اندام.هر سه مرد شروع کردند به توزیع شاخههای گل رز زرد بین جمعیت.همهی جمعیت شاخههای گل را نفر به نفر تحویل گرفتند.د در حال سوار شدن بودند که یکی از روستاییان فریاد کشید«چرا گل رز من تیغ نداره» در محاصره روستاییان قرار گرفتند و ارباب روستا حکم داد هر سه انها در انش بسوزند.روستاییان هرسه را به اتش کشیدند. کالسکه را توقیف کردند و ان را به موزهی حیات وحش منتقل.اسم کالسکه را سعادت گذاشتند و به یاد ان سه مرد شاخه گل رز زردی روی در ان نصب کردند.
وقتی شخصیتی را توصیف میکنید به چند نکته بایست توجه داشته باشید.
ابتدا ویژگیهایی که به درد داستان میخورند. گاهی بنا به نیاز موضوع و مضمون داستان ما ناگزیر از آن هستیم تا ویژگیهای خاصی را در مورد شخصیت به تصویر بکشیم. مثلا اگر داستان در مورد جایگاه فرهنگی و علمی کسی مربوط میشود باید سطح سواد و جایگاه علمی او را نشان داد و یا حتی جایگاه فرهنگی خانواده یا محیطی که در آن زندگی میکند را هم توصیف کرد. بنا بر این در مواردی داستان است که حدود و کیفیت شخصیتپردازی را تعیین میکند.
دوم ویژگیهای بارز خود آن شخصیت هستند که به او هویت میدهند. اگر در حالت معمولی میخواهیم شخصیتی را ترسیم کنیم و هیچ اولویت بیرونی هم برای این کار وجود ندارد باز هم روال طبیعی آن است که به ویژگیهای بارزی بپردازیم که در ظاهر و فیزیک شخصیت، بارز و در چشم هستند. برای مثال کسی که نیمی از صورتش سوخته طبیعی است که اولین ویژگی در مورد وی همین سوختگی صورت باشد. اگر کسی لنگ میزند بارزترین چیزی که بلافاصله به چشم میآید همین است و باید آن را اول گفت. اگر شخصیتی عینک خاص یا حتی ماسک خاصی بر چهره دارد اینها را باید ابتدا ذکر کرد چون در نگاه اول به طور طبیعی اینها هستند که به چشم میآیند.
سوم آن چیزی است مخاطب مایل است در مورد شخصیت بداند. گاهی هم مخاطب با شخصیت پیوند میخورد و تمایل دارد بیشتر در مورد او بداند. به همین خاطر برخی موارد را در شخصیتپردازی خود قرار میدهیم تا نیاز مخاطب هم ارضاء شود.
جدای از این، در برخی موارد زبان نوشته شما خیلی خشک و انشائی میشود. برای مثال این جملات اصلاً داستانی نیستند: "شروع کردند به توزیع" و "همهی جمعیت شاخههای گل را نفر به نفر تحویل گرفتند". زبان داستان خیلی نرم و منعطف است و خواننده حس نمیکند دارد روزنامه یا مقاله می خواند اما در این جملات ما گویی داریم اخبار روزنامه را میخوانیم.
در جایی ساختار ناقص هم دارید. در این جا: "در محاصره روستاییان قرار گرفتند" این که چه کسانی در محاصره قرار گرفتند مشخص نیست. البته از لحاظ معنایی و روند داستان ما متوجه میشویم که منظور آن سه مرد است اما این دلیل نمیشود ساختار جملات را ناقص بنویسیم مگر آن که این شیوه نوشتن تابع تکنیک خاصی باشد که البته در کل متن این تکنیک باید خودش را نشان داده باشد لیکن ما چنین چیزی را در کل داستان نمیبینیم که تصور کنیم تکنیک شخصی شما بوده.
نکته بعد این که پیرنگ با رابطه علت و معلولی میان کنشها خیلی ضعیف است. این که گل کسی تیغ ندارد دلیل نمیشود دهنده گل را سوزاند. خیلی غیرواقعی شده. تا زمان وقوع این کنش همه چیز درست و واقعی و طبیعی بوده اما ناگهان با این کنش که تنها کنش غیرمعمولی داستان است روبرو میشویم. اگر قرار بود داستان وارد چنین فضایی بشود لازم بود خود را با این فضا هماهنگ کند به طوری که ناگهانی و به صورت شوک ضربهای به مخاطب نزند. داستانهای مینیمال تکنیک شوک پایانی را دارند اما این شوک در پایان نیست و در وسط متن قرار گرفته و ربطی به شوک پایانی ندارد. این کنش به حدی داستان را از روند طبیعی و منطقی خارج کرده و آن چنان غیرقابل پذیرش است که نه تنها از سوی مخاطب باورپذیر و قابل قبول نیست بلکه زیبایی فضای خاص شکل گرفته را ناگهان به هم میریزد. تصمیم داشتهاید چیز خاصی در دل داستان بیاورید اما این کنش نتوانسته ایده شما را تامین کند. روی کنش دیگری کار کنید که در عین طبیعی بودن و خارج نشدن از خط داستان بتواند نیاز فکریتان را هم تامین نماید. فراموش نکنید که داستان شما به دلیل مشخص نبودن شخصیتها و عدم شخصیتپردازی نمیتواند داستان شخصیتمحور باشد و تنها چیزی که در آن مهم است کنش آن است که آن هم خیلی به تناسب نرسیده. حتی کنش نهایی روستاییان در نصب کردن سه گل نیز خیلی تناسبی با اتفاقات قبلی ندارد و فقط ایده شخصی شما بوده. به باورپذیری در داستان بایست اعتقاد داشته باشید. درست است که داستان مینویسید و تخیل حرف اول را میزند اما تخیل هم تابع اصول داستانی است. مثلاً پذیرفتن این که روستا موزه حیات وحش دارد خیلی ممکن نیست.
در نهایت این که تلاش کنید ایده را به زبان و فرم پیوند بزنید. بدون زبان خوب ایده خوب از بین میرود.