عنوان داستان : نفس
نویسنده داستان : زهرا علیزاده
زن شمعهای سیاه دو طرف قاب عکس پسرش را روشن کرد. میهمانهای عزیزی داشت. دو ماهی میشد تنها فرزندش را از از دست داده بود. داشت با عکس توی قاب دردودل میکرد که صدای آیفون را شنید. میهمانها را به داخل پذیرایی راهنمایی کرد. دو دختر جوان و زیبا، ساکت روبرویش نشسته بودند. نگاههایشان که بههم گره خورد، بغضشان شکست. دیگر طاقت نیاورد. دستش را سمت چپِ سینهٔ یکی از دخترها گذاشت. چه ریتم آشنایی! همزمان چشمهای گریانش را هم به چشمهای دختر دیگر دوخت. برق نگاهش همان بود. انگار پسرش آنجا بود و نظارهاش میکرد.
در نوشتن یک داستان مینیمال یا همان داستان کوچک بد عمل نکردهاید. از این که گفتهاید تلاش کردهاید تا یک داستان مینیمال بنویسید معلوم است خیلی در نوشتن این نوع داستان تجربه نداشتهاید اما با این حال داستانتان بد نیست. البته این که میگوییم بد نیست به خاطر این است که موضوع و پیام خود را دارید اما در فرم (که البته مهمترین بخش یک داستان کوچک نیز حساب میشود) ایراداتی دارید که اگر به آنها توجه لازم و کافی را داشته باشید به مرور در نوشتن این نوع داستانها پیشرفت خوبی خواهید داشت.
یک داستان کوچک دو اصل بنیادین دارد: کوتاهی و سادگی. کوتاهی را در حجم داستان شما میتوان مشاهده نمود. کوتاهی هم به حجم کلی داستان باز میگردد و هم به حجم جملات و عبارات، بدین ترتیب که شما با کم کردن تعداد کلمات و عبارات در نهایت از حجم کل داستان نیز کم میکنید. البته این کم کردن باید به اندازه باشد و نه آن گونه که پیام و محتوا دچار مشکل بشوند. باید به اندازه حرف زد، نه بیشتر و نه کمتر. به قول شاعر "یک دست گل دماغ پرور / از خرمن صد گیاه بهتر" یا "کم گوی و گزیده گوی چون دُر". این ها یعنی باید که به اندازه گفت و همینها اصول بنیادین این قالب را تشکیل میدهند. سادگی نیز به معنای قابل فهم بودن آن است، راحتخوانی و راحتفهمی، عدم استفاده از اصطلاحات علمی و زبان تخصصی، عدم استفاده از جملات پیچیده یا تکنیکهای روایتی نظیر سیال ذهن و نگارش خودبخودی و غیره.
داستان شما کمی موضوع را سخت کرده چرا که نشانههای اندکی برای تفهیم مقصود و محتوای آن در متن قرار دادهاید و فقط کسانی که با اهدای عضو آشنا هستند به نظر متوجه پایان داستان میشوند اما این سختی خیلی هم زیاد نیست و با اندکی تامل میشود حقایق را به هم متصل کرد و به داستان رسید.
این که گرهگشایی را در انتهای داستان قرار دادهاید یک تکنیک مرسوم در این نوع داستان است و باعث شده بقیه متن هم محوریت و هدف پیدا کنند و بدین ترتیب در این قسمت هم موفق و خوب عمل کردهاید.
فقط زبان کمی خشک است و کمی هم اطاله دارد. این اطاله داشتن برخلاف آن قاعدهی کوتاهی و سادگی است.
خشکی زبان در استفاده از افعالی نظیر "شنید" و "کرد" و "نشسته بودند" و امثال اینهاست. اینها خیلی معمولی هستند.
یکی کلمه "داشت" در "داشت با عکس توی قاب" که هم اضافی است و حذف آن به جمله صدمه نمی زند و هم با "مهمانان عزیز داشت" یک فعل تکراری را شکل داده که معمولاً سفارش میشود چنین چیزی رخ ندهد.
اطاله دیگر در آمدن دخترهاست. لزومی ندارد صحنه را کش بدهید. دخترها میتوانند از همان ابتدا در صحنه باشند. داستان کوچک یعنی تمرکز بر روی یک تک صحنه. برای همین کوتاه و مختصر است. منتظر بودن و آمدن مهمان و تعارفات ووو خیلی داستان را طول داده در حالی که خیلی راحت میتوانید از صحنهای شروع کنید که هر سه دور هم نشستهاند. همین کارهای داستان شما را مادر با دخترها بکند و بعد نگاهش برود سمت قاب عکسی که از پسرش است و روبان سیاه دارد. این که از دخترها شروع بکنید بعد بروید سراغ قاب عکس یا از قاب عکس شروع کنید بعد مثل متن فعلی بیایید سراغ دخترها خیلی فرقی ندارد، گرچه من آن پیشنهاد خودم را می پسندم. اما مهم این است که در هر دو حالت تمرکز صحنهای وجود دارد و مساله منتظر ماندن و رسیدن مهمانها و غیره، صحنه را کش کش نداده است.
یک بار دیگر این داستان را با پیشنهاد داده شده بنویسید ببینیم چه میشود. به نظر با انجام سفارش، تمرکز صحنهای و کوچک کردن زمان داستان هم بهتر بشود.
اما در کل توانستهاید و میتوانید داستان کوچک یا همان مینیمال بنویسید. فقط به نکات ریز مثل همین تمرکز صحنهای دقت اگر بکنید داستانهایتان بهتر هم میشوند. موفق باشید.