عنوان داستان : تقی
نویسنده داستان : جواد اسلامی
کنار برادرش نشست، روبروی قاضی.
قاضی صدا زد: "حسن کارگر!"
بلند شد و جواب داد:
"بله، منم."
قاضی از بالای عینک نگاهی خیره به او انداخت و پرسید:
"ده ساله؟!، اهل میبد؟ "
حسن جواب داد:
"بله، کلاس سوم."
قاضی نگاهش را گرداند سمت مرد کناری و پرسید:
" موسی سالاری؟ ساکن بندرعباس؟ "
مرد جواب داد:"بله جناب قاضی، منم."
قاضی ادامه داد: " تقی کیه؟ کجاست؟"
همه به همدیگر نگاه کردند و هیچکس جواب نداد.
قاضی دوباره پرسید، این دفعه از حسن:
" تقی کیه پسرجان؟ کجاست؟"
وقتی قاضي نگاه گیج و سرگردان حسن را دید شمرده شمرده ادامه داد:
" آقای حسن کارگر! شما گفته ای و در صورت جلسه نوشته اند که :ساعت پنج صبح، جلوی اسکله، موسی سالاری از من دو نخ سیگار وینستون خرید و پولش را نداد و تقی پا زد زیر جعبه ی چوبی و جعبه و سیگار های روی آن را پرت کرد لابلای سنگ های کنار ساحل. شما و آقای سالاری حاضرید، این تقی کیه؟"
حسن، نگاه درمانده اش را چرخاند سمت برادر و در انتظار پاسخ ماند.
برادر بلند شد و گفت:
"جناب قاضی، حسن به مامور پاسگاه گفت که تق-قی پا زد زیر جعبه! یعنی صدای تق داد، " تقی" که کسی و جایی نبود! "
قاضی دوباره متن را آرام خواند. عینکش را گذاشت روی میز و خودش را تکیه داد به پشتی صندلی و دهانش به خنده باز شد. حسن و برادر و موسی سالاری هم که تا آن لحظه، یخ بسته نشسته بود زدند زیر خنده.
داستان بامزهای است. هم خوب شروع شده و هم خوب پیش رفته و گره ایجاد کرده. کمی پایانبندی آن اصلاحی دارد. در متونی بسیار کوتاه و موجز همانند این داستان که گره نیز در انتها قرار دارد خوب است نزدیک به همان لحظه وقوع گرهگشایی داستان تمام شود. داستان را در جایی نزدیک به نقطهای که گرهگشایی اتفاق افتاده و مشخص شده صدای تِق با اسم تقی فرق دارد تمام کنید. ادامه داستان، آن حس لذت را از بین میبرد. بگذارید خواننده در همان حس باقی بماند. قرار هم نبوده که چیزی بیشتر از آن حس به خواننده بدهید. برخی داستانها نوشته میشوند تا اطلاعاتی را در اختیار خواننده قرار دهند و برخی نوشته میشوند تا احساسی را القا نمایند. اطلاعات میتواند تا آن لحظه آخر و کلمه آخر ادامه بیابند اما حس و به خصوص یک تک احساس در لحظه انتقالش کار را هم تمام شده میبیند و ادامه آن دیگر اطاله میشود. تمام داستان شما روی یک اشتباه از سوی قاضی محوریت پیدا کرده و وقتی این اشتباه مشخص میشود دیگر چیزی نداریم که به خاطر آن متن را ادامه دهیم پس همان جا و زمانی که احساس به طور کامل منتقل شد میتوانید پایان را داشته باشید. نهایتا اگر فکر میکنید این طور پایان دادن خیلی ناگهانی به نظر میرسد یک جمله یا یک سطر به آن بیافزایید. دو سطر و نیم و به خصوص جمله " قاضی دوباره متن را آرام خواند." که کاملاً زیاد است.
از لحاظ ویژگیهای دیگر باید گفت خوب عمل شده. همه چیز عادی به نظر میرسد و حتی خواننده هم تصور میکند یک تقی وجود داشته. این که خواننده نیز گول بخورد و تا لحظه حل شدن مساله پی نبرد این کلمه اسم نیست بلکه صدای چیزی است، مهارت و هنر لازم دارد و شما در این نکته موفق عمل کردهاید.
شخصیتها و موقعیت و دیالوگها باورپذیری خود را دارند. به خصوص دیالوگ که برای ایجاد آن گره، بسیار لازم است و این که چیزی را تا لحظه گرهگشایی لو ندهد. لحن قاضی هم تناسب خوبی با شخصیتش پیدا کرده و خیلی خوب توانستهاید تحکم او را جا بیندازید. این تحکم در لحن بسیار برای خنده دار شدن اشتباهِ تلفظ کلمه، لازم بوده است. طنز یعنی برهم خوردن تناسب و این تحکم و جدیت لحن قاضی مسیر داستان را از طنز و خنده به سمت خشکی و جدیت پیش برده و ناگهان با مشخص شدن اشتباه، تناسب نیز برهم خورده و طنزی شکل گرفته است. پس یک عامل موفقیت شما همین ایجاد درست لحن قاضی است.
ساختار جملات هم داستانی هستند و از انشایی بودن فاصله دارند. این که چنین نکتهای در گشایش و اولین خط و جمله داستان هم باشد کار خوبی است چرا که همان اول خواننده را جذب می کند: " کنار برادرش نشست، روبروی قاضی." این جمله در عین حال یک تعلیق هم دارد و خواننده را به واسطه حضور یک قاضی ناگهان در شرایط خاص و هشدار قرار می دهد که چه شده کار به محکمه و قاضی کشیده شده است.
داستان در مجموع خیلی ساده و روان روایت شده و قابل تحسین است. ممنون از شما.