عنوان داستان : پسر دودی من
نویسنده داستان : کیمیا شفیعی
پسر دودی من
میان دودو دم شبانه دیدمش این دود مه نبود
این دود دود دخانیات هم نبود..
نه این همان دردهایی بود که در جااسپندی توی دستش داشت دانه دانه میسوخت و میسوخت و دور سر مردم میگرداند..!
تا توی ترافیک ثابت شدیم تند تند با مردی که تبل ناکوکی میزد اومدو شروع کرد به دود دادن اما با چنان انرژی وارد شد نتونستم نگاهش نکنم.. نگاهم را که میدزدیدم بازهم چشمهایم قفل صورت شاد غمدارش میشد..
- عمو عمو میشه میشه..
- اخه این موقع شبم مگ دود میدن..
- عمو خدا نگهت داره خدا ماشینتو نگرداره خدا بچهاتو نگرداره خدا دخترتو نگرداره..
خیلی میخواستم مقاومت کنم بابام همیشه به اینا پول میداد ولی اینبار نداشت..
مامانم در به در دنبال پول میگشت و منم بعد اینکه از خدا خواست که منو حفظ کنه.. توی چشایی که زیرشون چاله عمیقی بود غرق شدم..مردم
معلوم نبود که چشماش چه رنگیه شب خیلی تاریکی بود اما اون لحظه ای که چشم توی چشم شدیم شدیدا دلم میخواست تمام پولهای توی کیف پولم که زیادهم نبود بهش بدم تا دیگ اون مدلی که منت میکرد نکنه که دیگه درداشو دود نکنه دور سر ملت من چیزی نداشتم که بهش هدیه کنم و اون شب یه تیکه دلم رو پیشش جاگذاشتم!
اون فقد یه ترافیک بودو یه روزی تموم میشد نمیشد تا خود صبح نگاهش کنم..
مالی نداشتم تا لبانش را بخندانم..
ماشین ما که نشون ثروت ما نیست من نه ثروتی دارم و نه به ارزوهایم رسیده ام..
منه توی اون ماشین هنوز هیچ چیزی ندارم برای خودم!
پدرم همیشه گرفتار است و انتظارات مادرم زیاد..
ذهن پدرم درگیرست و مادرم برای انتظارات خودش دست به کارکردن زده..
مدت زیادی فقد چند ساعتی مادرو پدرم را کنار هم میبینم..
من خبری از دردهای پسرک نداشتم و اون هم بی خبر از درد من
اما مگر میشود در میان نم نم باران باشی..
همه جا را دود گرفته باشد..
دو چشم پر از خستگی برق بزند..
عاهنگ یاری برسان..
ترافیک قفل شو..
دل دیوانه من عاشق پسر کار شده!=)