عنوان داستان : ماه رو کی خورده؟
نویسنده داستان : صدیقه عضدی
بسمه تعالی
ماه رو کی خورده؟
یکی بود یکی نبود. یک آپارتمانی بود که پنج طبقه داشت. طبقه اول خانم زرافه ، طبقه دوم آقا خرسه، طبقه سوم خانم موشه زندگی می کرد. طبقه چهارم پسرکوچولویی به اسم جیجی لی بیجیلی با مامان و باباش و طبقه پنجم مادربزرگه بود. جیجی لی بیجیلی مثل هر شب رفت کنار پنجره تا به ماه شب بخیر بگوید . اماازماه فقط یک خط باریک باقی مانده بود. با خودش گفت: واااای خدای من! کی ماه رو خورده؟ ماه قشنگه من رو خورده؟ جیجی لی بیجیلی اول روی تخت خوابش دراز کشید و پتو را روی سرش کشید. چشمهایش را محکم بست و گفت: نکنه اونیکه ما ه من رو خورده بخواد منم بخوره. چشمهایش را محکم به هم فشار داد .چون تا شانزده فقط بلد بود تا شانزده شمرد. هیچ صدایی نیامد. پتورا کنار زد. دست به کمر توی اتاقش شروع به قدم زدن کرد. وقتی جلوی آینه رسید ایستاد و به خودش نگاهی انداخت. گفت: این درسته وقتی بهترین دوست آدم توی خطره آدم بره زیر پتو قایم بشه؟ نه! من به عنوان یک پسر شجاع باید ماه رو نجات بدم! جیجی لی بیجیلی کلاه کاراگاهی اش را روی سر گذاشت. عینک قرمزش را هم روی چشمهایش . یک دفترچه آبی که عکس دزدان دریایی رویش بود را از کشو درآورد. با مدادی که عروسک یک دلقک زشت به سر داشت شروع به کشیدن چیزهایی در دفترچه اش کرد. توی صفحه اول عکس یک زرافه با گردن خیلی خیلی خیلی دراز و بدن خیلی خیلی خیلی کوچک کشید. جیجی لی بیجی لی گفت: متهم اول خانم زرافه است. حتما با اون گردن درازش خودشو به ماه رسونده و اون رو خورده! توی صفحه دوم عکس یک خرس با سر خیلی خیلی خیلی کوچک و شکم خیلی خیلی خیلی بزرگ کشید و گفت: آقا خرسه همیشه گرسنه است. حتما ماه به اون بزرگی روخورده که شکمش اونقدر بزرگ شده. جیجی لی جیجی لی توی صفحه سوم عکس یک موش با دم خیلی خیلی خیلی بلند و دندانهای خیلی خیلی خیلی بزرگ کشید و گفت: خانم موشه همیشه دوست داره یک چیزی رو بجود. حتما این بار هیچی پیدا نکرده رفته سراغ ماه. با دم بلندش ماه رو پایین کشیده و با دندونهای بزرگش اون رو جویده. توی صفحه بعدی خواست عکس مامان و بابا را بکشد که گفت: ما که با هم شام خوردیم و بعدشم اونها رفتن خوابیدن. پس اونها متهم نیستند. مادر بزرگ چی؟ اون همیشه می گفت خیلی دوست داره یک ماه توی خونش داشته باشه! نه !نه! کار اون نمی تونه باشه. باید امشب بفهمم کار کی بوده. جیجی لی بیجی لی شنل فرمزش را پوشید و از اتاقش بیرون رفت. اول در خانه خانم زرافه را زد. خانم زرافه بدون اینکه چراغ رو روشن کنه سرش را از پنجره بیرون آورد و گفت: کیه ؟ کیه؟ این وقت شب! من شام برگ زیادی خورده ام .چون شکمم درد می کرد یک دوای تلخ هم خوردم. حالا هم حتی چشمهایم باز نمیشه. جیجی لی بیجی لی که فهمید کار خانم زرافه نبوده گفت: هیچ کی! هیچ کی بودش. شما برید بخوابید. بعد روی عکس خانم زرافه یک ضربدر بزرگ کشید. وقتی زنگ درآقا خرسه را زد. هیچ کس جواب نداد. دوباره زنگ که زد یک کاغذ رنگی از بالای در آویزان شد. جیجی لی بیجی لی یواش یواش به سمت کاغذ رفت. کاغذ را نگاه کرد. عکس یک خرس بود که چمدان به دست داشت. جیجی لی بیجی لی فهمید آقا خرسه به مسافرت رفته. دفترچه اش را باز کرد. روی عکس آقا خرسه یک ضربدر بزرگ کشید. با خودش گفت: پس حتما کار خانم موشه است. وقتی زنگ در خانم موشه را زد یک صدای عجیبی از پشت در شنید. دوباره که در زد باز هم آن صدا را شنید. ترسید. با خودش گفت: حتما درحال خوردن ماهه.دهنش پُره و نمی تونه حرف بزنه. خواست زود برود پیش پدرش و همه چیز را تعریف کند که در باز شد. خانم موشه با یک پارچه قرمز سرش را بسته بود. لپ سمت راستش هم باد کرده بود. جیجی لی بیجیلی با ترس گفت: خانم موشه! چی داری می خوری؟ خانم موشه آخی گفت و دستش را روی لُپش گذاشت: من هیچی نمی خورم. یعنی دو روزه که هیچی نخورده ام. آخه دو روزه دندونم درد می کنه. وای دندونم آی دندونم. جیجی لی بیجی لی نفس راحتی کشید و یک ضربدر بزرگ روی عکس خانم موشه کشید. حالا فقط یک نفر مانده بود. مادربزرگ! جیجی لی بیجیلی گریه کرد. آخر نمی خواست مادربزرگش ماه را بخورد. وقتی مادر بزرگ در را باز کرد. جیجی لی بیجیلی گفت: مادربزرگ! مادربزرگ قشنگم! بگو که تو ماه رو نخوردی! مادربزرگ با تعجب گفت: من! من ماه رو بخورم! نه که نخوردم. هیچکی نمی تونه ماه رو بخوره. جیجی لی بیجیلی چشمهایش را پاک کرد وگفت: پس کی ماه من رو خورده؟ شما خودتون همیشه می گفتید دوست دارم یک ماه توی خونه داشته باشم. الان هم از ماه من فقط یک خط باریک مونده. مادربزرگ پرده را کنار زد و روی صندلی کنار پنجره نشست . جیجی لی بیجیلی روی پای مادربزرگش نشست و با هم به آسمان نگاه کردند. مادربزرگ گفت: ببین عزیزم.قبلا که بهت گفته بودم ماه از خودش نوری نداره. ماه نوری که از خورشید بهش می رسه رو به زمین برمی گردونه. ماه چند شب مثل یک توپ می شه. چند شب مثل یک سیب گاز زده است. چند شب هم مثل یک خط باریک. این مربوط میشه به کم یا زیاد بودن نور خورشیدی که به اون می تابه. حالا دیگه ناراحت نباش هیچکی ماه تو رو نخورده.چند شب دیگه ماه دوباره مثل توپ میشه. حالا به ماهت شب بخیر بگو و راحت بخواب.