عنوان داستان : پل هوایی
آخرین بار روی پل هوایی دیدمش ، داشتم سیگار میکشیدم که یک دفعه جلوم سبز شد ، خشکم زد خشکش زد اما سعی کرد خودش رو عادی نشون بده ، راهش رو کشید و رفت
دوباره کرم های توسرم لولیدن ، داد زدم مهسا واستا باید باهات حرف بزنم
برای چند ثانیه سرجاش موند ولی دوباره رفت این بار جلوش رو گرفتم و گفتم تا حرف نزنیم نمی ذارم بری
گفت مسخره بازی در نیار حرفی نمونده
من پر از حرف بودم پر از التماس برای گفتن پر از ... پر از مهسا
گفت فقط چند ثانیه و تا خواستم حرف بزنم گفت اول اون سرطان رو خاموش کن ، منم آخرین کامم رو کشیدم و زیر پام لهش کردم
-چند وقته میکشی؟
-زیاد نیست ، از وقتی که بهم بی اعتنا شدی
-آه این راهش نیست خودت هم خوب میدونی ، میدونی چقدر با هم حرف زدیم ، چند بار گفتم نمیخوام اما تو که گوش نمیدی باز هم حرف های خودت رو میزنی قبول کن این یک احساس یک طرفه است به جایی نمیرسه باید...
-باید چی ؟ هزار بار گفتی هزار بار هم شنیدم هزار بار هم گفتم نمی تونم نمیشه
تا حالا دیدی کسی که تو دریا غرق شده شنا کنه
دیدی مرده زنده بشه
از من چه توقعی داری می خوای همه چیز رو فراموش کنم ؟!
-کدوم همه چیز مگه چیزی هم بود همش از من انکار و از تو اصرار
چند بار بهت گفتم بس کن نمیخوامت چند بار گفتم
آه از دست تو بس کن دیگه چیزی نبوده
-چطور چیزی نبوده پس اون نگاهات چی بودن ، خنده هات چی ، قیافه گرفتن هات چی ،ناراحت شدن هات چی ، فرار کردن هات چی ،نگو که همش همینجوری بوده نگو که همش الکی بوده ، بس کن روراست باش
چیزی نگفت مثل همیشه نگاهش پر از حرف بود پر از دوستت دارم هایی که به زبون نیاورد پر از ...
راهش رو کشید و رفت ، پشت سرش هم نگاه نکرد
رفت ثانیه به ثانیه ازم دورتر میشد و من ثانیه به ثانیه ساکت تر حتی دیگه نتونستم بهش بگم واستا فقط تونستم نگاه کنم
اون آخرین باری بود که دیدمش آخرین باری که اومد دانشگاه ...
هنوز هر روز از پل هوایی رد میشم و سیگار میکشم شاید یک روز از رو پل بپرم و برای همیشه برم...
نقد این داستان از : احسان عباسلو
جناب آقای عسگری عزیز، متن شما علیرغم اشکالات عدیدهای که دارد اما نقاط قوت خوبی را هم داراست. اولین نقطه قوت آن صداقت در زبان است. ارنست همینگوی نویسنده معروف آمریکایی بر صادق بودن زبان بسیار تاکید دارد. البته صادق بودن به معنای خودمانی نوشتن جملات نیست. یعنی این که به جای "جلویم" بنویسیم "جلوم" یا به جای "از من" بنویسیم "ازم". صادق بودن زبان یعنی در موقعیت شکلگرفته، شخصیت خودش باشد. نویسنده خودش را در آن موقعیت ببیند و درست آنچه را در همان موقعیت گفته و عمل میشود، بگوید و عمل کند. شما خیلی راحت و درست و صادقانه جملات را نوشتهاید و این خیلی خوب است.
اما چند نکته که به دردتان شاید بخورد:
اول این که از نوشتن داستانهای تکراری و موضوعات تکراری خودداری کنید. نویسنده همیشه باید سعی کند جدید باشد. اگر جدید و متفاوت نباشید دیده نمیشوید. داستانهایی مانند داستان شما زیاد نوشته شده، پس چرا ما باید داستان شما را بخوانیم؟ دلیل باید در جدید و متفاوت بودن زبان یا فرم باشد یا هر چیزی که خودتان بدان میرسید. مهم آن است که خواننده متن تکراری را نمیخواند و اگر هم بخواند از آن لذت نمیبرد.
دوم این که معمولاً برای جذب و جلب نظر مخاطب از حادثه استفاده میکنند. حادثه عنصری اصلی و مهم در داستان به شمار میرود. شما وقتی فیلمی را نگاه میکنید اگر حادثه مهمی در آن رخ ندهد احساس خستگی میکنید. البته در داستان منظور از حادثه ضرورتاً قتل و تصادف ماشین و دزدی و امثال این ها نیست بلکه شکلگیری چیزی است که گره داستان را میسازد، یعنی اتفاقی که جلب نظر میکند. حادثه احساس مخاطب را تحریک میکند. حادثه در داستان حاصل درگیری و تضاد است. در اصطلاح تخصصی درگیری و تضاد دو نوع است، یا درونی و یا بیرونی. درونی یعنی درگیری شخصیت با خودش (وجدانش و افکارش و غیره) و بیرونی یعنی درگیری او با هر چیزی بیرون خودش (با آدم بد داستان، با موجودات فضای، با حیوانات وحشی، با سیل و طوفان و غیره).
گاهی هم کنشهای غیرمنتظره جای حادثه را میگیرند. مثلا عملی انجام می شود که با انتظار ما در داستان همخوانی ندارد و باعث جلب توجه میشود. به عنوان مثال اگر در انتهای صحبتهای راوی داستان شما با دختر، شاهد این بودیم که دختر سوار ماشین دوست صمیمی این پسر میشد تمام ذهنیت قبلی پسر راوی نسبت به دختر به هم میخورد و این خود جذابیت داشت. یا این که بعدها پسر میشنید که دختر به خاطر بیماری خاصی مرده و آنجا به این نتیجه میرسید که چرا به او جواب مثبت نمیداده است. اینها چون انتظار قبلی خواننده و برداشتهای اولیه او را بر هم میزنند متن را زیبا میسازند.
در مجموع اتفاق یا حادثهای باید در داستان شکل گیرد که برای مخاطب جذابیت داشته باشد. حتماً روی این مساله تامل کنید.
شما دو عنصر اصلی یعنی شخصیت و موقعیت را دارید. شخصیتها که مشخصاند و موقعیت هم موقعیت خوبی است زیرا میتواند به حادثه برسد. انتخاب محل داستان که روی پل میباشد هم انتخاب خوبی است چرا که خواننده فکر میکند هر لحظه احتمال دارد یکی اقدام به خودکشی کند. چنین حسی را حس تعلیق در داستان میگویند و استفاده از حس تعلیق هم به کیفیت داستان میافزاید و همواره بر آن سفارش میشود. پس یادتان باشد که مکان وقوع داستان هم همیشه مهم است. برای برخی داستانها زمان وقوع آن هم دارای اهمیت است، لیکن برای داستان شما همین مکان کفایت میکند.
برای ارتقای مهارت خود داستانهای کوتاه همینگوی و چخوف را بخوانید. توان خوبی برای نوشتن داستان دارید از آن استفاده کنید. رفتن به کلاس داستاننویسی هم فراموش نشود.