پال گفت: «جان دوست دارم با استیو ملاقات کنی.» جان دستش را دراز کرد تا با استیو دست بدهد: «سلام استیو.» استیو با جان دست داد و گفت: «سلام جان. خوشحالم میبینمت.» جان یادش نمیآمد استیو اهل کجا بود: «استیو اهل کجایی؟» استیو جواب داد: «من اصالتاً اهل آلاسکا هستم. اما حالا در مونتانا زندگی میکنم.» ...
در این گفتوگو چند اشتباه وجود دارد، شاید شما بتوانید آنها را پیدا کنید. من بعضی از آنها را در آثار برخی از نویسندگان بسیار بااستعداد دیدهام؛ اشتباهاتی که حتی خود آنها هم از آن غافلاند. چون این اشتباهها آنقدر ظریفاند که یواشکی به اثر ما راه پیدا میکنند و اگر ندانیم که داریم اشتباه میکنیم، نمیتوانیم آنها را اصلاح کنیم.
سندرم جانمارشا
در دهه ۱۹۷۰ [در یک سریال طنز تلویزیونی آمریکا] شخصیتهای مضحکی به نام جان و مارشا بودند که من حتی یادم نمیآید بازیگران آنها اصلاً چه کسانی بودند، اما اینجوری حرف میزدند:
«جان»
«مارشا»
«جاااااااااان»
«مااااااااااااارشا»
«جان؟»
«مارشا؟»
و بقیه گفتوگوی اعصاب خرد کن! در حال حاضر، این گفتوگو احمقانه به نظر میرسد، اما وقتی هشتتا بازیگر طنز معروف آن را اجرا میکردند واقعاً خندهدار بود. اما در داستان چاپیِ ما چندان خندهدار نیستند.
حالا که صحبت از حماقت شد، به نظرتان کدامیک احمق به نظر میرسند؟ نویسنده؟ بله، اما بهخصوص شخصیتها با اینجور صحبت کردن احمق به نظر میرسند:
- ران چند شب پیش راجع به میهمانی چیزی شنیدم.
- آره کارن؟ چی شنیدی؟
- ران، شنیدم که حالت خیلی بد بود.
- کارن، تو مرا بهتر از اینها میشناسی.
- آره؟ فکر میکنم آره ران. حالا دیگر خیلی مطمئن نیستم.
- کارن من زیادهروی نکرده بودم. منظورم این است که ...
و... و... این گفتوگو، بدون اشاره به اسمها خیلی بد نیست. مقداری هم تنش در آن وجود دارد و خوب است. مقداری احساس در آن وجود دارد و شما از خودتان میپرسید که چه اتفاقی بین این دو نفر میافتد. اما اشاره یا ذکر دائم اسمها گفتوگو را خراب کرده، چون طبیعی به نظر نمیرسد.
در زندگی واقعی، وقتی شما با همسر، خواهر یا بچه یا هر کس دیگری صحبت میکنید، واقعاً چند بار توی حرفهایتان اسمش را میآورید؟ به حرفهای مردم گوش کنید. گفتوگوهای مکتوب باید آینۀ گفتوگوهای واقعی باشند. ما اینطوری با هم صحبت نمیکنیم. من حتی فکر نمیکنم آدمها در سریالهای آبکی هم اینطوری حرف بزنند. شاید هم بزنند. اما آیا ما میخواهیم داستانهایمان شبیه سریالهای آبکی باشند؟
هر قانونی، استثنایی هم دارد. نمونۀ عالی این استثنا را میتوان در رمان «اتاق» نوشتۀ جان گریشام دید. کارآگاه ایوی میداند یا حداقل حدس میزند سام مجرم است:
- سام واقعاً غمانگیز است. آقای کرامر دو پسر بچه کوچک داشت؛ جاش و جان. و سرنوشت آنها این بود که هنگام انفجار بمب در دفتر پدرشان در ساختمان باشند.
سام نفس عمیقی کشید و به ایوی نگاه کرد. گویی چشمانش میگفت که: بقیهاش را بگو.
- و این دو پسربچۀ کوچک دوقلو و ناز پنج ساله تکهتکه شدند سام، تکهتکه سام.
سام آهسته سرش را آنقدر پایین آورد که چانهاش یک انگشت با سینهاش فاصله داشت. داغان بود. قتل این دو مهم بود. وکلای دادگاهها، قضات، هیئت منصفه، زندان و همه چیز ضربه خورده بودند. چشمانش را بست.
- شاید پدر آنها شانس آورد. او در حال حاضر در بیمارستان تحت عمل جراحی است. اما جنازۀ پسرهای کوچک او در مؤسسه کفن و دفن است. یک تراژدی واقعی است سام. فکر نمیکنم که چیزی راجع به بمب بدانی سام. میدانی؟
- نه. من میخواهم وکیلم را ببینم.
دلیل ذکر چندبارۀ نام سام در این گفتوگوی استثنائاً خوب این است که ایوی از نام سام برای تأثیرگذاری بیشتر استفاده میکند. کارآگاه در موضع قدرت است و از این قدرت بهترین استفاده را در صحنه میکند. کارآگاه دلش میخواهد سام بداند او دوستش دارد و ذکر دائم نام سام این را ثابت میکند. اما در حالت کلی، ذکر نام افراد در گفتوگو، گفتوگو را تصنعی میکند.
اگر این جرم را در گفتوگونویسی مرتکب شدهاید، نیازی به اعتراف یا چیز دیگری نیست. فقط از خود بپرسید چرا این کار را انجام دادهاید. گاهی اوقات به این دلیل است که سعی میکنیم گفتوگو میان شخصیتها پر احساس و با شدّت و حدّت باشد. و فکر میکنیم اگر شخصیتها دائم اسامی همدیگر را بگویند، خواننده میفهمد گفتوگوها مهم است و بیشتر به آنها توجه میکند. اما مشکل این است که وقتی شما بارها و بارها از اسامی افراد استفاده میکنید، تأثیر عکس روی خواننده میگذارد.
دلیل احتمالی دیگر این است که موقع نوشتن گفتوگوها دلمان میخواهد هر بار خواننده بفهمد کی دارد حرف میزند. راههای مختلفی برای زدن برچسب روی گفتوگوی هر شخصیت داریم، اما این راه اتفاقاً هیچکدام از آن راهها نیست.
بعد از اینکه اولین پیشنویس خود را نوشتید، با خودکار قرمز داستانتان را مرور کنید و همۀ اشارههای مستقیم به اسامی را حذف کنید، غیر از البته تک و توک مواقعی که بهطور طبیعی از اسامی افراد در گفتوگوها استفاده کردهاید. بعد از آن، همۀ شخصیتهای داستان شما، به دلیل اینکه آنها را کمی باهوشتر به نمایش گذاشتهاید، از شما تشکر خواهند کرد!
استفاده از قیود، صفات و دیگر ملحقات نامناسب
یادتان میآید جان در ابتدای این متن چگونه بگومگو میکرد؟
کنت در حالی که دور اتاق میگشت واگو کرد: «آه الیزابت با من ازدواج میکنی؟» (واگو کرد یعنی چه؟!)
صورت جوزف کمکم قرمز پررنگ شد؛ درست مثل روشنایی حباب لامپ سیصدواتی. نگاه تندی به دالورس کرد. با خشم (یا عصبانیت یا تندی، مهم نیست چهجوری) به او گفت: «گم شو بیرون!»
بله مهم نیست. چون مهم این است که ما میدانیم قیافهاش کاملاً قرمز شده و بهتندی به شخصیت دیگر نگاه میکند. پس چی فکر کردید؟ یعنی ما با این وضع او فکر میکنیم شنگول است؟ آیا اصلاً لزومی دارد نویسنده به ما بگوید او با خشم (یا عصبانیت یا تندی) کلمات را گفت؟
جواب معلوم است. جالب این است که اینجور قیود اضافی اغلب بر روی کاغذ میآیند ساختگی و مسخره به نظر میرسند. با این حال من دائم در نوشتهها میبینم که نویسندهها از کلمات با خشم، عصبانیت و ... استفاده میکنند. البته کلمات و قیود زائد دیگری هم مثل با نارضایتی، با شگفتی، با تعجب، با نگرانی، دیوانهوار، از روی حماقت، و با لبخند (که این یکی را من خیلی دوست دارم) هست. اما حتی قیود خیلی مرسوم هم مثل با ملایمت، با آرامی و سرسختانه، وقتی قصد شما این است که گفتوگویی پر احساس و پرتنش بنویسید زائد است.
بله، وظیفۀ شما در مقام نویسنده این است که مطمئن شوید گفتوگوی شما دقیقاً و بهدرستی با خواننده ارتباط برقرار میکند. گاهی اوقات برای رساندن دقیق معنی مورد نظرتان در گفتوگو به عوامل کمکی مثل روایت و حادثه نیاز دارید. حادثه همیشه کمککار خوبی است. اگر شخصیتی کمی آشفته و ناراحت باشد، بگذارید یک ظرف پرت کند یا به دیوار مشت بکوبد. مسلماً این بهتر از آن است که بنویسید: «با عصبانیت گفت». اگر میخواهید بگویید شخصیت خوشحال است، در برابر استفاده از «با خوشحالی گفت»، مقاومت کنید و به جایش بگذارید شخصیت دیگری را از خوشحالی محکم بگیرد یا از زمین بلند کند و دور خودش بچرخاند.
من از آنچه نویسندۀ کتاب «چگونه رمان پرفروش بنویسیم؟» در این باره نوشته، خیلی خوشم میآید: «در رمانهای موجود در بازار میتوانید گفتوگوهایی با توصیفهای پر زرق و برق در ابتدای آنها (که نحوۀ صحبت هر گوینده را قبل از صحبت شرح میدهند) پیدا کرد. لطفاً فهرست این نویسندهها را برای من نفرستید. این گفتوگوها نشان میدهند که نویسنده یا آماتور است یا درک لازم را برای بیان ویژگیهای موسیقایی زبان ندارد.»
خوانندهها احمق نیستند. اگر به خواننده خوب بفهمانیم که شخصیتها کی هستند و در حال تجربۀ چه چیزی هستند، خواننده لحن کلام آنها را خواهد شنید. اگر شما دائم جریان گفتوگو را قطع کنید تا نحوۀ بیان گفتوگوها را شرح دهید، افعال و قیدها روانی و سیالیِ جریان گفتوگو را به هم میزنند.
اگر به استفاده از صفات یا قیود یا هر دو در توصیف نحوۀ گفتوگوها معتاد شدهاید، فقط باید مثل بازیگرها در جلد شخصیتهایتان بروید. بعد از خودتان بپرسید انگیزههای من در انجام دادن فلان کار یا گفتن بهمان چیز در این صحنه چیست؟ وقتی این حرفها را میزنم چه احساسی دارم؟ الان چه چیزی بیشتر از هر چیز دیگر میخواهم؟ بعد گفتوگویی قوی بنویسید که به هیچ صفت و قیدی برای توضیح نحوۀ بیان آن، قبل از ادای آن، احتیاجی نباشد؛ یعنی گفتوگو خودش نحوۀ بیانش را نیز به وضوح بگوید.
سارا، درست شنیدم؟ تو دیگر نمیخواهی مرا ببینی؟
واقعاً نیازی هست بگوییم این شخصیت چگونه (با عصبانیت مثلاً) این حرفها را به زبان آورد؟
قطع ارتباط گفتوگو
گفتوگو میان دو یا چند نفر جریانی سیال و روان دارد. نوعی حالت بدِه بستان است یا حداقل باید باشد. البته بیشتر به ویژگی شخصیتها بستگی دارد و آنچه آنها در هر صحنهای که شما برایشان خلق کردهاید میخواهند. این وظیفۀ شماست که بهطور کامل بدانید در هر صحنه میخواهید به چه برسید. بدین معنی که باید بدانید شخصیت راوی چه میخواهد. اما چطور به یک جریان سیال و روان گفتوگو میتوان دست یافت؟
عوامل مختلفی باعث میشود یک صحنه گفتوگو روان باشد؛ عواملی مثل: ترکیب گفتوگو با روایت و حادثه، جا انداختن زمان و مکان و اشاره به آنها در طول صحنه و پیش بردن دائم شخصیتها (به لحاظ درونی و بیرونی). در این حالت باید مطمئن شوید گفتوگوی هر شخصیت پاسخ گفتوگوی شخصیت قبلی و زمینهچینی برای جواب دادن شخصیت بعدی است. در واقع خیلی شبیه بازی بیلیارد است. شما به توپهایی که برایتان مشخص شده ضربه میزنید و وقتی زدید، زمینه را برای ضربۀ بازیکن بعدی آماده میکنید.
البته گفتوگوها در زندگی واقعی اینقدر روان نیست، اما گفتوگوهای ما جوهره یا عصارۀ گفتوگوهای واقعی در زندگی واقعی است. چون ما در اینجا به خلق هنری میپردازیم که در ضمن سرگرمکننده هم هست.
در صحنۀ زیر جان و استیو به دیدن راندی آمدهاند. راندی به جان کمی بدهی دارد و جان آمده بدهیاش را بگیرد.
جان پرسید «کی برمیگردی سر کار؟ هی نگاه کن، من میدانم که پول نداری. من این را چندین بار شنیدهام. من نه به خاطر اینکه فکر میکردم پول داری آمدم. آمدم چون به من بدهکاری. فکر کنم دویست چوبی شده.» بعد جان یک گلدان از سر میز برداشت و گفت: «شرط میبندم که حداقل بتوانی بابت گرو گذاشتن این در سمساری پنجاه چوب بگیری. سو میگفت هفته پیش او را برای شام بیرون بردی و فقط نوشیدنیهای سر میز ۵۵ چوب میشده، که ای بدک نیست... .»
استیو با حالتی عصبی دور و برش را نگاه کرد و گفت: «از اینجا برویم. من خوشم نمیآید...»
جان با تحکّم گفت: «خفه شو. ما الان اینجا هستیم.»
بعد با علاقه به راندی نگاه کرد و گفت: «دارد چیزهایی گیرمان میآید.»
راندی گفت: «ساعت نُه. من در شیفت دوم هستم.»
«ساعت نُه؟» راندی راجع به چی حرف میزند؟ آهان، این جواب جان است که ده جمله قبل پرسید: «کی باید برگردی سر کار»!
اما اینجور گفتوگونویسی، جریان و روانی گفتوگو را قطع میکند. هر سطر گفتوگو باید با گفتوگوی قبلی ارتباط داشته باشد، مگر اینکه دلیلی قوی برای مرتبط نبودن گفتوگوها وجود داشته باشد؛ مثل اینکه شخصیتها زیاد باشند یا نویسنده خواسته باشد موضوع صحبت را عوض کند یا اینکه گفتوگوها از دست نویسنده در برود! امیدوارم این آخری نباشد.
تکرار اطلاعات معلوم در گفتوگو
گفتوگو اغلب مؤثرترین و جالبترین روش برای بیان اطلاعات گذشتۀ داستان، جزئیات زمان و مکان و توصیف در داستان است. پس هر زمان که برایتان مقدور بود از این امکان استفاده کنید. اما نباید در این مورد، شور شما را بگیرد و کنترل قلم از دستتان دربرود. نه تنها خسته کردن خوانندهها با این روش گناهی نابخشودنی است، بلکه شخصیتهای ما هم، که برای این کار حرف میزنند، باید حتماً درست مثل همسایگان، اعضای خانواده یا همکاران ما واقعی به نظر برسند. بگذارید یک مثال از موقعی بزنم که گفتوگو روش خوبی برای ارائه اطلاعات پسزمینه یا سوابق داستان به خواننده نیست.
فرض کنید شخصیت راوی داستان شما خانم ماد، یعنی عمۀ جورج، مثل هر سال آمده است چند هفتهای در تابستان پیش برادرزاده و همسر او، کارول، باشد. شما دوست دارید خوانندگانتان بدانند که نظر جورج و کارول درباره این بازدید عمه چیست. برای همین باید اطلاعاتی از پسزمینه یا سوابق داستان به خوانندهها ارائه دهید تا آنها بفهمند جورج و کارول نظر خوشی به آمدن عمهشان ندارند. جورج الان سری به صندوق پستش زده است و نامهای از عمه ماد در صندوق پیدا کرده. در این نامه عمه ماد نوشته مثل هر سال میخواهد مدتی پیش آنها بیاید. جورج به محض ورود به خانه قضیه نامه را میگوید.
«خوب کارول، عمهام، ماد، ماه آگوست، مثل همیشه، میآید تا ما را ببیند. عمهام اهل ایووا است؛ همان که همیشه دندانهای مصنوعیاش موقع شام میپرد بیرون؛ همانی که با شوهرعمهام، ویلیس، قبل از مرگش در سال ۱۹۹۸ به گمانم ازدواج کرد. یادت هست مثل قطاری که از ریل خارج شده بود یکسره حرف میزد و حتی وقتی خمیازه میکشیدی توجهی نمیکرد. او لباسهای ساده خانگی تنش میکند. او یک لباس قرمز و یک لباس آبی دارد...»
خیلی راحت میتوان فهمید که چرا این گفتوگو در داستان کارآیی ندارد. اگر عمه ماد هر تابستان میآید، کارول هم حتماً همۀ اینها را میداند. بنابراین شما نمیتوانید فقط به خاطر اینکه خواننده هم این اطلاعات را بداند این حرفها را در دهان جورج بگذارید. در این حالت بهتر است این اطلاعات به شکل روایی برای خواننده بیان شود یا برخی از این اطلاعات را در گرماگرم اتفاقی بیاوریم؛ مثلاً زمانی که عمه ماد از راه میرسد.
موقع نوشتن مطمئن شوید که هر شخصیت به خاطر نیاز خودش حرف میزند نه به خاطر نیاز خواننده یا شنونده! در اینجا نیز، با توجه به هدف صحنه، جورج میتواند بعد از دور شدن از صندوق پستی هزار جور فکر بکند؛ افکاری که او را به صحنۀ گفتوگوی واقعی میرساند؛ مثلاً جورج میتواند نامه را از همسرش، که از عمهاش بیزار است، مخفی کند و دنبال راهی بگردد که آمدن عمه را به او اطلاع بدهد، اما مشکلی پیش نیاید.
کارول پرسید: «نامهای نداشتیم؟»
«چیز بهدردبخوری توی صندوق نبود.» داشت واقعیتش را میگفت. خوب تا اینجایش که قضیه خوب پیش رفته. مجبور نبود دروغ بگوید. جورج کاغذهای تبلیغاتی را روی میز آشپزخانه گذاشت و نامه را فعلاً زیر آنها قایم کرد. اگر کارول میفهمید که یک نامه از عمه رسیده، اوضاع خراب میشد و او فعلاً نمیخواست وضع اینجوری شود. او یا باید با عمۀ پیرش قطع رابطه میکرد یا رفت و آمد نمیکرد، اما نمیدانست چرا کارول خوشش نمیآمد هر تابستان عمهاش به خانه آنها بیاید. آیا به خاطر این بود که عمه همیشه دندانهای مصنوعیاش موقع شام میپرید بیرون یا به خاطر اینکه یکریز مثل قطاری که از ریل خارج شده حرف میزد؟
کارول نامه را از زیر آگهیهای تبلیغاتی در آورد و پرسید: «این چیه؟» جورج نامه را از دستش قاپید و گفت: «آد، هیچی». شاید پیراهنهای ساده عمه، کارول را خسته میکرد. عمه یک دست لباس قرمز پیچازی (شطرنجی) و یک دست لباس آبی پیچازی داشت.
کارول داد زد: «نامۀ عمه ماد که نیست؟!»
اینجور گفتوگونویسی خیلی طبیعیتر است، نه؟ این متن همهاش گفتوگو نیست، اما یک صحنه گفتوگوی پرتأثیر و کارآمد است، چون اطلاعاتی که میدهد همه افکاری است که جورج موقع پنهان کردن نامه عمه از همسرش در سرش دارد و اینجوری خواننده نیز همۀ اطلاعات لازم را میفهمد (البته اگر همۀ این اطلاعات لازم باشد).
تبدیل گفتوگو به سخنرانی
در زندگی واقعی، هیچکس از گوش کردن به کسی که مدام صحبت میکند خوشش نمیآید. حتی اگر او دربارۀ موضوعی صحبت کند که شما دوست دارید، باز هم شما به ندرت دلتان میخواهد مدتی طولانی به آن گوش بدهید. خوب مگر اینکه ما در مجلس سخنرانی یا چیزی شبیه سخنرانی باشیم بنابراین نگذارید شخصیتتان به جای گفتوگو سخنرانی کند. اما این چیزی است که من اغلب در گفتوگوهایی که نوقلمها مینویسند میبینم. یک شخصیت دربارۀ یک موضوع حرفهای زیادی دارد و نویسنده هم میگذارد یک یا حتی دو سه صفحه حرف بزند. ولی این خوب نیست. این شیوۀ گفتوگونویسی بهندرت در فیلمها جواب میدهد و مسلماً در آثار مکتوب هم کارآمد نیست. افرادی که اغلب یکسره وراجی میکنند شنونده را خسته میکنند.
البته همیشه استثنا وجود دارد. گاهی بعضی از شخصیتها در داستان اصلاً شخصیتشان جوری است که همهاش سخنرانی میکنند. اما باید بدانید مسلماً این شخصیت شما در داستانتان، شخصیت محبوب خواننده نیست و سخنرانی او بهتر است کوتاه و گاه به گاه و با فاصلۀ زیاد از هم باشد و حضورش در آن صحنۀ داستان به دلیلی متناسب با هدف داستان باشد. در غیر این صورت، همه، شما را نویسنده ناشی میدانند، نه اینکه تقصیرها را به گردن شخصیتی بیندازند که سخنرانی میکند.
گفتوگوهای خستهکننده
این نوع گفتوگوها آنهایی هستند که نه طرح داستان را پیش میبرند، نه شخصیتپردازی میکنند و نه تنشی در داستان ایجاد میکنند.
- جو، این سالی است.
سالی دستش را دراز کرد و گفت: «سلام جو.» جو گفت: «سلام سالی.» و با او دست داد. سالی گفت: «از دیدنت خوشوقتم.» جو گفت: «من هم همینطور.»
این گفتوگو اصلاً جالب نیست. گاهی اوقات این نوع گفتوگو باز هم در داستان ادامه پیدا میکند و خواننده را بیشتر عذاب میدهد.
سالی پرسید: «این طرفها زندگی میکنی؟» جو گفت: «چند مایل دورتر از اینجا، در مین استریت.» سالی خندید. «اوه بله. من هم دوستی دارم که در آن خیابان زندگی میکند.»
۔ اسم دوستت چیست؟
آخر این صحبتها چه اهمیتی دارد؟! این صحنه به یک دزد زورگیر نیاز دارد یا یک هواپیما که از آسمان سقوط کند و خلاصه یک چیزی که کمک کند از این حالت ملالآور خارج شود.
گفتوگو باید جوهره و عصارۀ صحنه را به دست بدهد نه اینکه ما همۀ حرفها و چاقسلامتی آنها را مثل زندگی واقعی مو به مو در صحنۀ داستان روی کاغذ بیاوریم. اگر بخواهم با شما روراست باشم، راستش من حتی در زندگی واقعی خودم هم حوصلۀ سالی را در کِش دادن اینجور گفتوگوها ندارم. از این لحظههای ملالآور ممکن است باز هم در داستان شما اتفاق بیفتد.
اگر میخواهید داستانتان خوانده شود، و مطمئنم که میخواهید، نباید چنین گفتوگوی ملالآوری بنویسید و خواننده را عذاب بدهید. معنی داستانگویی، کشمکش (یا گره انداختن) و گرهگشایی است. و این تعریف دربارۀ هیچ چیزی بهتر از گفتوگو مصداق ندارد. شخصیتهایی که دائم همدیگر را تأیید میکنند ملالآورند. شخصیتهایی که دربارۀ چیزی درست و حسابی صحبت نمیکنند هم همینطور.
رعایت دقیق دستور زبان
ژانت در حالی که داشت هویجهایش را به این طرف و آن طرف بشقاب میبرد، گفت: «جوزف، فکر میکنم باید دیگران را هم ببینیم.»
- فکر میکنی که باید دیگران را هم ببینیم؟ میخواهی نامزدیمان را به هم بزنی؟
- داشتم به همین فکر میکردم. فکر میکنم که ما همدیگر را بیش از حد دیدهایم و باید با دیگران هم رفت و آمد کنیم.
جوزف گیج شده بود. گفت: «متوجه نشدم. همین دیروز بود که گفتی فکر میکنم باید بقیه زندگیام را کنار تو باشم.»
- عقیدهام عوض شد. زنها گاهی از این کارها انجام میدهند.
- پس لطفاً انگشتر را دوباره به من پس بدهید. به نظرم هنوز رسیدش را دارم و میتوانم پولم را پس بگیرم.
در گفتوگو، بر خلاف نگارش عناصر دیگر داستان، لزومی ندارد مو به مو دستور زبان را رعایت کنید. اگر کسی به شما گفته است که گفتوگوی شما رسمی و خشک و عصا قورتداده به نظر میرسد، منظورش این بوده که شما خیلی دقیق دستور زبان را در گفتوگونویسی رعایت میکنید و این، شبیه حرف زدن مردم نیست. حداقل امیدوارم که هیچ وقت با کسی مثل گفتوگوی بالا صحبت نکنید. شاید برای اینکه نشان دهید در دورههایی از تاریخ، مردم به این صورت صحبت میکردند و با رعایت کامل دستور زبان حرف میزدند، نوشتن اینجور گفتوگوها بد نباشد. اما اگر داستان شما در دورهای از گذشته اتفاق نمیافتد و تاریخی نیست و نمیخواهید که مردم به شما بخندند، باید هنگام گفتوگو از گفتوگوهایی جاندار استفاده کنید. اجازه بدهید همین گفتوگو را دوباره بنویسیم:
ژانت در حالی که داشت هویجهایش را به این طرف و آن طرف بشقاب میبرد گفت: «جوزف، من فکر میکنم باید دیگران را هم دید.»
- چی؟ چی میگویی؟ میخواهی با من به هم بزنی؟
- راستش نمیدانم. فقط فکر کردم. منظورم این است که شاید باید... می دانی، باید قبل از اینکه همه چیز تمام شود... فقط همین.
جوزف گیج شده بود. گفت: «نگرفتم چی گفتی. همین دیروز میگفتی میخواهی بقیه زندگیات را با من باشی.»
- نظرم عوض شد. زنها گاهی از این کارها میکنند.
- اِ راست میگویی؟ خوب پس چطوره آن انگشترم را رد کنی بیاید؟ فکر کنم هنوز رسیدش را دارم و میتوانم پولم را نقد کنم.
داستان خود را درست کنید
یک نگاه به داستان خود بیندازید و ببینید آیا میتوانید طبق آنچه یاد گرفتید جاهای ضعیف آن را درست کنید. کارهایی که باید انجام دهید اینهاست:
۱. هر چقدر میتوانید اشارههای مستقیم را حذف کنید: هر جا شخصیتهای شما اسامی همدیگر را در گفتوگوها تکرار کردهاند حذف کنید.
۲. متن گفتوگوها را در داستان مرور کنید و هر جا با قیود و صفات نحوۀ ادا شدن گفتوگوها را شرح داده یا توصیف کردهاید حذف کنید.
٣. هر گفتوگوی هر شخصیت باید با گفتوگوی شخصیت قبلی و گفتوگوی شخصیت بعدی ارتباط داشته باشد؛ مگر اینکه شخصیتی اختلال ذهن داشته باشد یا حواسش پرت باشد یا قرص اعتیادآور مصرف کرده باشد یا مست باشد و....
۴. جاهایی را پیدا کنید که انبوهی از اطلاعات داستان در یکجا جمع شده باشد، اما بتوان آنها را در روایتهای مختلف، در جاهای مختلف داستان، گنجاند و پخش کرد و تأثیر و کارآیی آن را چند برابر کرد. موقع بررسی گفتوگوها با خودتان کاملاً روراست باشید تا مطمئن شوید شخصیتهایتان از سر نیاز خودشان صحبت میکنند نه برای اینکه به خواننده اطلاعاتی بدهند.
۵. بدترین گناهی که موقع نوشتن ممکن است از شما سر بزند این است که با گفتوگو خوانندۀ خود را خسته کنید. گفتوگوهایتان را مرور کنید و تنش و تعلیق را در آنها وارد کنید و اگر درگیری در آنها نیست، درگیری در آنها به وجود بیاورید. ببینید آیا گفتوگوهایتان آنقدر جذاب هست که کسی دلش بخواهد یواشکی به حرفهای شخصیتهای شما گوش دهد یا نه؟
۶. مطمئن شوید که گفتوگو طبیعی و واقعی است. در جاهای مناسب گفتوگوها از عبارات، اشارهها، مقطع مقطع گوییها، چند نقطه، اصطلاح عامیانه و توی حرف همدیگر دویدن شخصیتها استفاده کنید.
۷. اگر در جاهایی چیزی یا اطلاعاتی را در روایت گفتهاید یا در حادثه نشان دادهاید، از تکرار مجدد آن در گفتوگو خودداری کنید.
از کتاب «گفتوگو نویسی»، نوشتۀ گلوریا کمپتون، ترجمه فهیمه محمد سمسار، انتشارات سوره مهر، ۱۳۹۱، صفحه ۳۳۷ تا ۳۵۸
برای ارسال نظر وارد پایگاه شوید.