کازوئو ایشیگورو رماننویس، فیلمنامهنویس، موسیقیدان و داستاننویس انگلیسی است. او در ناکازاکی ژاپن متولد شد و در سال 1960 با پدر و مادرش در پنجسالگی به بریتانیا نقل مکان کرد. ایشیگورو یکی از مشهورترین نویسندگان داستان معاصر است که به زبان انگلیسی مینویسد و برنده جایزه نوبل ادبیات ۲۰۱۷ شده است. آکادمی سوئد در استناد خود در سال 2017، ایشیگورو را نویسندهای توصیف کرد که «در رمانهایی با نیروی عاطفی عظیم، ورطهای را در زیر احساس توهمآمیز ما از ارتباط با جهان کشف کرده است.»
دو رمان اول او، «منظرهای رنگ پریده از تپهها» و «هنرمند دنیای شناور»، بهخاطر کاوشهایشان درباره هویت ژاپنی و لحن غمانگیزشان مورد توجه قرار گرفتند. او پس از آن به بررسی ژانرهای دیگر، از جمله علمی تخیلی و داستان های تاریخی پرداخت. او چهار بار نامزد جایزه منبوکر شده است که در سال 1989 برای رمان بازمانده روز که در سال 1993 در فیلمی به همین نام اقتباس شد برنده این جایزه شد. تایم، رمان علمی تخیلی ایشیگورو، هرگز رهایم نکن، را بهعنوان بهترین رمان سال 2005 و یکی از 100 رمان برتر انگلیسی زبان منتشر شده بین سالهای 1923 تا 2005 معرفی کرد.
به استثنای غول مدفون، رمانهای ایشیگورو به سبک روایت اولشخص نوشته شده است. ایشیگورو خود را تحتتاثیر داستایوفسکی و پروست میداند. آثار او همچنین با جین آستن و هنری جیمز مقایسه شدهاند، اگرچه خود ایشیگورو این مقایسهها را رد میکند.
او برنده جایزه بوکر برای بازمانده روز در سال 1989 شد و در سال 2008 نیز، مجله تایمز ایشیگورو را در رده 32 در فهرست خود از "50 نویسنده برتر بریتانیایی از سال 1945" قرار داد.
1 - درباره آنچه میدانی بنویس" احمقانهترین چیزی است که شنیدهام. این سخن احمقانه مردم را به نوشتن یک زندگینامه کسلکننده ترغیب میکند.
2- احساسات برای من در یک رمان بسیار مهم هستند.
3 - من قبلاً در مورد شخصیتها فکر میکردم که چگونه ویژگیهای عجیب و غریب آنها را بسط دهم. سپس متوجه شدم که بهتر است به جای آن روی روابط آنها تمرکز کنم و شخصیتها بهطور طبیعی رشد کنند.
4 - مردم درباره شخصیتهای مسطح در مقابل شخصیتهای سه بعدی صحبت میکنند؛ شما میتوانید در مورد روابط به همین صورت صحبت کنید.
5 – بیشتر نویسندگان نکات خاصی در ذهن دارند که کاملا آگاهانه پیرامون آنها تصمیم میگیرند، و نکاتی هم دارند که کمتر آگاهانه در موردشان تصمیمگیری میکنند.
6 - من خیلی دوست ندارم با کنایههای ادبی کار کنم.
7 - یک پروژه خلاقانه را ساده نگیرید.
8 - فکر میکنم میتوان گفت یک عنصر آزمایشگاهی در مورد تمام داستاننویسی وجود دارد.
9 - من فکر میکنم ادبیات میتواند چیز بزرگی باشد. گاهی اوقات میتواند نیروی بدی نیز باشد.
10 - استراحت کنید، به آنها نیاز دارید. وقتی نوبت به نوشتن رمان میرسد، به نظر میرسد اتفاق نظر این است که پس از چهار ساعت یا بیشتر نوشتن مداوم، بازدهی کاهشی آغاز میشود.
۱۱- انتخاب دیدگاه قدرت است
12 - من واقعاً علاقهای به آنچه اتفاق افتاد ندارم. من خیلی بیشتر به آنچه راوی فکر میکند اتفاق افتاده علاقهمند هستم. درگیری که مردم با خودشان در مورد کاری که فکر میکنند انجام دادهاند دارند.
13 - داستانها مهم هستند.
احساسات انواع و اقسام دارند و در تعامل بین شخصیتها میتوانند متفاوت باشند. شخصیتها هستند که نوع احساسات را تعیین میکنند و البته اتفاقات میان آنها. عشق و نفرت، وطندوستی، نوعدوستی، برادری، مادری، ووو همه و همه میتوانند احساسات خاصی را ایجاد کنند، اما هر کدام که باشند برای ایشیگورو اهمیت زیادی دارند. معمولا احساسات در میان آدمیان یک جنبه مشترک دارد و به همین علت میتواند در داستان کارکرد خیلی خوبی برای جذب مخاطب داشته باشد.
حتی در داستان هم بهتر است شخصیت بهطور طبیعی و در مسیر طبیعی خودش رشد کند. نباید شخصیت به خواست نویسنده دچار تغییر و تحول شود و یا در هر لحظه به رنگ و شکلی دربیاید. آدمهای داستان هرچه طبیعیتر باشند باورپذیرتر خواهند بود. به جای متمرکز کردن داستان بر روی ویژگیهای خاص شخصیتها بهتر است آنها را در مسیر طبیعی خودشان قرارداد و اجازه داد هر چه هستند را خودشان نشان دهند.
داستان بخشهایی دارد که با دقت نظر و هشیاری نویسنده پیش برده میشود، اما بخشهایی هم هست که شخصیتها برای مثال پیش میبرند و از دست نویسنده خارج است. حتی گاه داستان به سبب موقعیتی که پیدا کرده اقتضای کنشهای خاصی را میکند و این کنشها را به نویسنده تحمیل مینماید.
برخی زبان سرراست و ساده را ترجیح میدهند، زبانی به دور از استعاره و کنایه و تشبیهات و صنایعی که کار را دچار لایههای زیرین معنایی میکند. البته این در عین سلیقه شخصی بودن، بستگی دارد به نوع اثر. گاهی اثر زبان خودش را تعیین میکند. مثلا اثری که فلسفی است دچار نشانهها و کنایههای فلسفی هم میشود و یا اثر طنز از کنایه بهره زیادی میبرد.
کاری که قرار باشد با خلاقیتهای فردی شما عجین گردد حتما کار سادهای نیست. البته در داستاننویسی هیچ کاری ساده نیست. کسانی که داستاننویسی را ساده بگیرند انسانهای سادهای هستند.
ادبیات هم عامل پیشرفت است و هم عامل انحطاط. هم میتواند زیباییها را نشان بدهد و هم زشتیها را. هم میتواند اخلاقیات را ترویج کند و هم بیبند و باری و فساد را. این دوسویه بودن تیغه ادبیات، امری طبیعی است منتها باید دید این تیغ در دست کیست، یک جراح ماهر یا مستی عربدهکش.
برای نوشتن اثر یک زمانبندی لازم است. این زمانبندی به شما کمک میکند تا از خستگی فرار کنید. از ذهن خسته جز خستگی بیرون نمیآید. برای نوشتن همیشه باید سرحال باشید. خوابآلودگی به خصوص مانع کار است.
داستانهای روانشناختی البته از این دست هستند. بیشتر به دنبال ریشه شناسیاند. و در ذهن شخصیت رسوخ میکنند. گاهی تاثیر کنش مهمتر از خود کنش است. برخی باور دارند داستان یعنی تاثیر کنش و نه خود کنش. نگاه کردن به یک اتفاق از چشم و ذهن یک شخصیت میتواند شما را به داستان برساند فارغ از این که آن اتفاق چه بوده و چگونه روی داده. گاهی شحصیت جوری اتفاق را میبیند که دیگران از جمله خود شما نمیبینید.
منظور از اهمیت داستان میتواند خیلی چیزها باشد، اما هر چه باشد منظور این است که باید به خاطر آن، چیزهای دیگر را کنار گذاشت. در شکل کلی و در بیرون داستان باید برای آن وقت گذاشت. از تفریحات گذشت، از خیلی از سرگرمیها و ارتباطات باید کاست تا به داستان رسید. در درون داستان نیز باید از هر چه داستان را به حاشیه میبرد و بدان اطاله میدهد عبور کرد. همه چیز را در بیرون و درون داستان باید فدای آن نمود. فقط داستان است که باید باشد.