ارسکین پرستون کالدول (زاده 17 دسامبر 1903 - درگذشته 11 آوریل 1987) رماننویس و داستاننویس آمریکایی بود. نوشتههای او درباره فقر، نژادپرستی و مشکلات اجتماعی در زادگاهش در جنوب ایالات متحده، در رمانهایی مانند جاده تنباکو (1932) و یک وجب خاک خدا (1933) مورد تحسین منتقدان قرار گرفت.
کالدول نویسنده پرکار و محبوب رمانهایی درباره جنوب آمریکا و سفرنامههای عکاسی خبری، معمولا در نوشتههایش نثری پیچیده داشت. او که بهعنوان یک طنزپرداز، منتقد اجتماعی و نویسنده در سنت رنسانس جنوبی سبکهای مختلفی دارد، بهعنوان رماننویس نیز مورد انتقاد قرار گرفته است. شهرت اصلی او بر روی تصویرهایش از فقر و احساسات در مناطق روستایی آمریکای جنوبی استوار است. در واقع، بسیاری از کلیشهها و استعارهها درباره سفیدپوستان فقیر جنوب از آثار کالدول استفاده میکنند.
کالدول، یک سیگاری شدید بود که بر اثر عوارض آمفیزم و سرطان ریه در 11 آوریل 1987 در دره پارادایس، آریزونا درگذشت. او در پارک یادبود هیلز منظره، اشلند، اورگان به خاک سپرده شده است.
شمار زیادی از آثار او در ایران ترجمه شدهاند اما شاخصترین ترجمهها عبارتاند از جاده تنباکو، یک وجب خاک خدا، مسکو در زیر آتش، احمق بیچاره، مسافر، و بسیاری آثار دیگر.
1 – من هنر داستاننویسی را از شنیدن داستان یاد گرفتم. این به من یاد داد که یک حادثه ساده میتواند یک داستان بسازد.
2 – من به پیرنگ اعتقادی ندارم. من به شخصیتسازی علاقهمند هستم و آن چه شخصیتها انجام میدهند.
3 – هیچ وقت نمیدانم که همه چیز چطور به پایان میرسند. من تنها خط اول را میشناسم، جمله اول و صفحه اول را.
4 – شخصیتها هستند که مرا کنترل میکنند. من هیچ تاثیری بر روی آنها ندارم.
5 – تنها راه یادگیری نوشتن، نوشتن است.
6 – برای من نوشتن داستان کوتاه جوهرهی نوشتن است. کسی که میخواهد رمان بنویسد حتما اول باید داستان کوتاه بنویسد.
7 – من تمام تلاشم را میکنم تا داستان را برای خودم جذاب کنم.
8 – تجربه را با تخیل بیامیزید. باید از تخیل خودتان بهره بگیرید تا چیز بهتری از زندگی بسازید و خلق کنید در غیر این صورت زندگی بیروح و سرد خواهد شد.
9 – من سراغ ایدههای بزرگ نمیروم. با ایدههای کوچک آغاز میکنم. ایدههایی که بشود آنها را در ده کلمه بیان کرد. از آنجا آغاز میکنم و البته میدانم در ادامه چه خواهد شد.
10 - دوست ندارم در میانه یک رمان توقف کنم. اگر خوشم نیاید آن را دور میاندازم. سطل آشغال من کاغذهای بیشتری دارد تا کیف نوشتههایم.
11 – باید نویسنده را در بیان خودش آزاد گذاشت. مادامی که دارد پیش میرود نبایست چیزی او را از ادامه کارش ناتوان سازد و یا به او گفته شود نباید چیزهای خاصی بنویسد که شاید در جایی تاثیر منفی داشته باشند.
12 – هیچکس نمیتواند به نویسنده کمک نماید. خودتان باید مسیر را بروید.
13 – نویسنده ذهن بزرگی ندارد، متفکر بزرگی نیست، فیلسوف بزرگی نیست، او نویسنده است.
برخی از تجارب نویسندگان بزرگ و سفارشات آنان بسیار یکسان و شبیه به هم است. سخن اول ارسکین کالدول بسیار شبیه گفتههای همینگوی به نظر میرسد وقتی سفارش به خوب شنیدن میکرد و این که داستان از یک حادثه ساده باید آغاز شود. روند پلکانی کنشهای داستان تا رسیدن به نقطه اوج و گره و گرهگشایی، به نوعی راهنمایی و همراهی با خواننده هستند در درک تمام ریشهها و علل ماجراها.
و سفارش دیگر مالدول یعنی این که نوشتن از خواندن و نیز از شنیدن آغاز میشود سخن خیل بیشماری از نویسندگان و مدرسان داستاننویسی بوده است. این سفارش به نوعی تجربه نویسندگی از راه آشنایی با قلم دیگران و یادگیری شیوه پردازش صحنه و شخصیت است.
کنشها و واکنشها منطق خاص خودشان را دارند. در عینحال این کنشها و واکنشها از شخصیتهایی سرمیزند که منطق کارهای خودشان را دارند، منطقی که گاه بیرونی و گاه درونی و روانشناختی است. در برخی داستانها پیرنگ داستان میتواند همین منطق رفتاری شخصیتها باشد. به خصوص در داستانهایی که کنش و واکنش شخصیتها کانون متن قرار گرفته و داستان بر این کنش و واکنشها متمرکز است پیرنگ نیز چیزی نخواهد بود جز همین رابطه منطقی موجود میان کنشها و واکنشها.
از طرفی کسی که همه چیز را به همین زنجیره کنش و واکنش شخصیتها بسپارد طبیعی است که شاید نتواند خودش نقطه پایانی برای آن رقم بزند. او باید آن قدر در این زنجیره پیش برود تا بلکه در جایی، دیگر منطقی برای ادامه آنها وجود نداشته باشد و همان جا نقطه پایان داستان خواهد بود.
به همین ترتیب این کنشها و واکنشها هستند که در نوشته اهمیت مییابند، اما از اینها مهمتر شخصیتها میشوند که عامل این کنشها و واکنشها هستند. برای هر چه طبیعیتر بودن و شدن کنشها و واکنشها، نویسنده ناگزیر است شخصیتها را به حال خودشان بگذارد تا بر اساس درونیات و خلق و خوی خودشان رفتار کنند. آنها باید هویت مستقلی از نویسنده را دارا باشند و هیچ یک از کارهایی که انجام میدهند تابع خواست و اراده و نیاز نویسنده نباشد. اصولا کلمه شخصیت یعنی هویت و هویت بدست نمیآید مگر به واسطه استقلال شخصیتی. پس زمانی شخصیت داستان به استقلال و از آنجا به هویت میرسد که خودش باشد، حرف خودش را بزند و کار خودش را بکند بیآنکه نویسنده او را مجاب و وادار به کاری و کنشی نماید.
هنر خوب نوشتن، هنر تمرین و تکرار نوشتن است. عموم هنرها از راه تمرین و تکرار بهتر میشوند. علم این قابلیت را دارد تا گاه یکبار برای همیشه به خاطر سپرده شود. شما یک فرمول را یکبار که به یاد سپردید برای همیشه با همان کیفیت در ذهنتان خواهد ماند، اما کار هنری کار به یاد سپردنی نیست. کار هنری کار تمرین و ممارست است. نوشتن هم از این قاعده مستثنا نیست.
داستان پیش از هر چیز بایست برای نویسنده خودش جذاب بشود. داستان که با جذابیت پیش رفت نویسنده را سر شوق میآورد و ذهن و روح او را برای ادامه کار پرانرژی نگاه میدارد.
تخیل برای نوآوری و از عادت خارج کردن داستان بسیار ضروری است. زندگی بدون تخیل بیروح و کسل کننده خواهد بود. داستان نیز بدون تخیل یک واقعیت خشک است که به تکرار میرسد. آنچه داستان را و نیز زندگی را از تکراری بودن نجات میدهد تخیل است.
گاهی موضوعات بزرگ هستند و داستان نیز بهتبع آن بزرگ میشود، اما گاهی موضوعات بزرگ نیستند بلکه این نویسنده است که موضوع را بزرگ میکند. ایدهها میتوانند خیلی موجز باشند، به اندازه ده کلمه. اما همین ده کلمه با پردازش مناسب و آب و تاب دادن درست، میتواند حجیم شود. داستان تنها جایی است که شما میتوانید و حق دارید در آن روغن چیزی را زیاد کنید.
شاید برای تک تک ما سخت باشد که نوشتهای دور بیاندازیم. اگر در میانه کار خود باشیم که دیگر این بسیار محال مینماید، اما کالدول بنا به گفته خودش چنین کاری را به سهولت انجام میدهد و اگر از داستانی خوشش نیاید آن را کاملا دور میاندازد و از نو آغاز میکند. کمترین نکتهای که میشود از این عادت او آموخت این است که گاه نباید به آن چیزی که نوشته شده دل بست و باید در مواقعی با قدرت از آن دل کند. داستان مهمتر از دلبستگیهای ما به کلمات و عبارات و جملات است.
مساله ممیزی در متن و همچنین خودسانسوری در کشورهای مختلف و فرهنگهای مختلف ارزش و جایگاه مختلف هم داشتهاند. برخی نویسندگان به خودسانسوری و دگرسانسوری اعتقادی ندارند. کالدول به آزادی کامل نویسنده باور دارد و این که نباید چیزی او را از نوشتن بازدارد. البته این مساله نوشتن با چاپ شدن میتواند متفاوت باشد. هنگام نوشتن شاید نویسنده خود را رها کند، اما پس از آن میتواند در صورت لازم با انجام اصلاحاتی از سطح رهایی متن خود بکاهد. ممیزی در هنگام نوشتن و بعد از آن با هم تفاوت دارند. پس از نوشتن حتما بازخوانی نمایید و ببینید آیا واقعا نیاز به حذف برخی صحنهها و جملات دارید یا خیر.
خودتان پیش بروید و اگر هم ایرادی بود خودتان آن را برطرف کنید. کسی نمیتواند در مسیر نوشتن به شما کمک کند که مثلا اینطوری بنویسید و اینطوری ننویسید. خودتان به داستان مسلطتر از هر کس دیگری هستید.
نویسنده یک انسان عادی است با اندیشهای عادی. نباید خود را فیلسوف بداند چرا که ممکن است داستان را فدای اندیشههای فیلسوفانه خود بکند. اگر ماهیت نویسنده بودن برایش جا بیافتد نوشتهاش داستان خواهد شد و نه یک مقاله فلسفی یا علمی.