فریدریش نیچه (1844-1900) فیلسوف و منتقد فرهنگی آلمانی بود که آثارش در دهههای 1870 و 1880 بسیار مطرح گشتند. او به دلیل انتقادهای سازشناپذیر از اخلاق و مذهب سنتی اروپایی، و همچنین از ایدههای مرسوم فلسفی و تقواهای اجتماعی و سیاسی مرتبط با مدرنیته مشهور است. به همیندلیل، او اغلب با گروهی از متفکران متاخر مدرن (از جمله مارکس و فروید) مرتبط است که «هرمنوتیک سوءظن» را علیه ارزشهای سنتی پیش میبردند. نیچه واضع مهمترین نمونه تصویرسازی فلسفی از زمان یونان باستان و احتمالاً تاکنون بوده است. وقتی زرتشت گفت که «خدا مرده است» دنیای فلسفه برای همیشه تغییر کرد. این تصویر، طبق معمول نیچه، به معنای چیزهای مختلف مخدوش شده است، اما معنای اصلی آن بسیار کمتر از آن چیزی که ممکن است به نظر برسد کفرآمیز است.
برخی از آثار او بهخصوص چنین گفت زرتشت ساختاری کاملا ادبی دارند. مجموعه آثار نیچه مملو از اشاراتی به شخصیتهای تاریخی، ادبیات کهن، موسیقی و هنرهای زیبا است. زایش تراژدی تقریباً در هر صفحه یک کنایه دارد. سخن زرتشت یک کنایه متنی کامل به آموزههای یک فیلسوف ایرانی پیش از مسیحیت به نام زرتشت است.
از میان مهمترین آثار او که در ایران ترجمه شدهاند میتوان به چنین گفت زرتشت اشاره کرد. زایش تراژدی در باب تراژدی و ریشههای آن از دیگر نوشتههای بسیار مهم او بهشمار میآید. دیگر ترجمههای او عبارتاند از اینک انسان، شامگاه بتان، حکمت شادان، و اراده معطوف به قدرت.
1- از ضرورتهای اصلی، زنده بودن است: یک سبک نیز باید زنده باشد.
2- سبک باید متناسب با شخص خاصی باشد که میخواهید با او ارتباط برقرارکنید.
3- قبل از نوشتن، باید دقیقاً مشخص شود «چه میخواهم بگویم و چه قرار است ارائه کنم».
4 - نوشتن باید تقلید باشد.
5 - از آنجایی که نویسنده فاقد بسیاری از ابزارهای گوینده است، بهطورکلی باید برای مدل خودش نوعی بیان بسیار مشخص از ضرورتها داشته باشد، نسخه نوشته شده بسیار کمرنگتر (از حس صحنه) به نظر میرسد.
6 - غنای زندگی خود را از طریق غنای حرکات و سکنات نشان میدهد. آدم باید یاد بگیرد که همه چیز را مثل حرکاتی که انجام میدهد حس کند.
7 - مراقب نقطه پایان جمله باشید! فقط افرادی که درحین صحبتکردن نفس طولانی دارند، حق استفاده از آن را دارند. برای اکثر مردم، این نقطه نوعی راهی کاذب برای تحتتأثیر قراردادن است.
8 - سبک باید ثابت کندکه فرد به یک ایده اعتقاد دارد. نهتنها این که فرد به آن فکر میکند بلکه آن را احساس میکند.
9 - اگر شخص بخواهد حقیقتی انتزاعیتر را آموزش دهد، ابتدا باید بیشتر حواس را جذب کند.
10 - راهبرد نثرنویس خوب عبارت است از انتخاب شیوه خود برای نزدیک شدن به شعر، اما به گونهای که هرگز قدم درآن نگذارد.
11- محروم كردن خواننده از بديهيترين اعتراضات، اخلاقی خوب و زيركانه نيست.
12 - این بسیار خوب و بسیار هوشمندانه است که آن را به خواننده خود بسپاریم تا جوهر نهایی خرد ما را بیان کند.
نیچه بر این تصریح میکند که زنده بودن سبک یعنی زبانی قابل حس و فهم. این که خواننده صحنه را احساس کند و بتواند خود را در آن ببیند. این که همه چیز به مانند تصویری در برابر چشمانش نشان داده شوند تا صرفا کلماتی باشند که از راه معنا شدن به ادراک برسند. متن میتواند به مانند تصویر عمل نماید البته اگر کلمات بهگونهای انتخاب شوند که به صحنه حیات ببخشند به جای آن که آن را گزارش کنند.
از آنجا که ادبیات یک زبان است و هر زبانی برای مخاطبی استفاده میشود پس باید هنگام استفاده از آن و شکلدهی آن مخاطب را به یاد داشت. باید بدانیم برای مخاطب هدف خودمان، چه کلماتی باید انتخاب و استفاده شوند. البته اینها زمانی است که مخاطب هدف انتخاب شده باشد. گاه نویسنده بدون درنظرگرفتن مخاطب هدف، مطلب خود را مکتوب میکند که در آن صورت هرگز خود را محدود به دامنه و سطح کلمات نمیسازد.
دانستن این که چه میخواهم بگویم و به که میخواهم بگویم (همان مخاطبمحوری که در بالا بدان اشاره شد) باعث میشود تا به چگونه گفتن آن هم بیاندیشیم. کسی که میداند چه میخواهد بگوید طبیعتاً به شیوه گفتن آن هم باید توجه کند چرا که بسیاری از مفاهیم هستند که صرفا در ظرفهای خاص خود میتوانند به مخاطب ارائه شوند. هر کلامی ظرف خاص خود را دارد.
نوشتن میتواند کپیبرداری باشد البته نه از نوشتهای دیگر بلکه از عینیتی که دارد آن را به تصویر میکشد. نوشتن باید نسخهای زنده از صحنه مورد نظر ما باشد.
نوشتن متفاوت از بیان شفاهی است. بیان شفاهی مزایایی در خصوص لحن و تحکم صدا و حس بیان و امثال اینها دارد و این موارد در نوشته قابل درک نیستند. گاهی حسی که نویسنده تلاش داشته تا در پس کلمه قرار دهد اصلا مورد توجه و درک خواننده قرار نمیگیرد. خواننده با تجربه زیستی خود متن را میخواند و این تجربه زیستی میتواند از ایده نویسنده بسیار دور باشد. بنابراین باید تلاش شود تا دقت خاصی در بیان مکتوب صورت گیرد و ضرورتهای بیانی که مورد نیاز یک صحنه هستند حتما ارائه گردند.
متن مکتوب به مانند حرکات فیزیکی و بدنی ماست، گاه تندی میخواهد و گاه کندی و گاه مکث. گاه کنشی را طول میدهیم و گاه آن را سریع ادا میکنیم. متن هم نیازمند همه اینهاست. علائم نگارشی در این موارد به کار میآیند. این علائم متن را تند و کند و ایستا میکنند. زنده بودن متن به همین تحرکات است. یکنواختی دلیل زنده بودن نیست.
به احتمال فراوان منظور نیچه آن است که نباید تند تند جمله را شکست. بهتر است اجازه داد جمله تا حدی که نیاز دارد پیش برود و هر جا احساس خستگی دست داد بایستیم و نقطهای بگذاریم تا خواننده هم نفسی بکشد. متن و خوانش آن است که کیفیت استفاده از نقطه را تعیین میکند و نه این که برای هدفهایی خارج از نیاز متن از نقطه استفاده کنیم.
تمام آن چه تا اینجا گفته شد ضرورت رسیدن به یک سبک را میرساند. نویسنده باید سبک خود را داشته باشد و سبک چیزی است که نیازمند صرفاً اراده شخصی نیست، بلکه احساس درونی متن است که خود را در لایههای بیرونی نشان میدهد.
همراهی حسی مخاطب در بیان برخی صحنهها بسیار مهم است. برخی صحنهها بدون همراهی خود مخاطب آنگونه که باید به تصویر در نمیآیند. البته برای همراه نمودن مخاطب باید به او تصویری داد که قابل درک باشد، تصویری که او را به خود جذب کند. باید به خواننده دلیلی برای همراهی داد.
همانگونه که مشک آن است که خود ببوید، خوب است که قضاوت و رأی را بر عهده خواننده بگذاریم که بر متن و زبان ما داوری کند. این اوست که باعث و بانی متن بوده و متن نوشته شده تا او بخواند لذا بهترین داور نیز میتواند خود او باشد. البته بهعنوان یک فیلسوف، نیچه داوری بر جوهر نهایی خرد را مطرح نموده، اما میتواند داوری بر کیفیت متن را نیز در همین راستا قرار داد.