دختر ذرت، شوهر عزیزم، سیاهآب، چشمان همیشه هشیار، آدمکشها، جانورها ، عشق تابستانی برخی از آثار بیشمار او هستند که در ایران ترجمه شدهاند.
1 - هرکس داستانی برای گفتن دارد.
2 - بدترین چیز برای نوشتن قطع شدن است.
3 - نویسندهها مانند آشپزها هستند. همه چیز را در یخچال نگه میدارند و بعد در قابلمه میریزند.
4 - اگر بتوانید داستانی را تا حد امکان کوتاه بگویید، نمایشیتر خواهد بود. هر چه کوتاهتر بتوانید داستان بسازید، بهتر است.
5 - با قلبت بنویس.
6 - اولین جمله نوشته نمیشود مگر آخرین جمله نوشته شده باشد.
7 - بسیار مهم است که تخیل خود را از منظر شخص دیگری نشان دهید - برای مثال، اگر یک فرد نسبتاً جوان هستید، از زاویه دید یک فرد مسن بنویسید. خیلی جالبتر است.
8 - ویراستار/منتقد خود باشید. دلسوز اما بیرحم!
9 - نوشتن یک امر تجربی است. همه نویسندگان بازنگری و ویرایش زیادی انجام میدهند. بنابراین، ابتدا ممکن است یک پاراگراف بنویسید و بعد آن را بازنویسی کنید، و ممکن است دوباره آن را بازنویسی کنید، و در ادامه ممکن است فقط یک صفحه بنویسید. اساساً باید به بازنویسی ادامه دهید تا ریتم و صدای مناسب آن داستان را بیابید.
10 - شما تنها زمانی میتوانید نویسنده بشوید که بخوانید و هدفمند هم بخوانید.
11 - من فکر میکنم برای نویسندگان، چه جوان و چه مسنتر، داشتن مخاطب بسیار مهم است - داشتن افرادی که دلسوز و حامی هستند، اما نویسندگانی که ایدههای انتقادی و پیشنهادهای سازنده نیز دارند مهم هستند.
12- امتحان ساختارهای متفاوت بسیار هیجان انگیز است. من فکر میکنم که بسیاری از داستانها بهتر است به شیوهای غیرعادی روایت شوند.
13 - ممکن است بخواهید فاکنر، همینگوی، جیمز جویس، کافکا، توماس مان، ویرجینیا وولف را بخوانید. ممکن است بخواهید هدف بسیار بالایی داشته باشید زیرا هر چه بیشتر بخوانید بیشتر یاد میگیرید. اگر این افراد را نخوانید، وقتی شروع به نوشتن کنید نوشته شما در سطحی پایین خواهد بود. یک مثل ضرب المثل قدیمی است که میگوید "اگر میخواهی بازی تنیس را یاد بگیری، با کسی که بهتر از توست تنیس بازی کن."
خودتان حداقل بهترین سوژه خودتان هستید. اتفاقات زندگی هر کسی دارای حوادث و صحنههای جالب، شیرین، تلخ، تراژیک، و خندهدار است. میشود آنها را دستهبندی کرد و بر روی کاغذ آورد. اگر هراس دارید که بعدها به چیزی متهم شوید کافی است نام شخصیتها را عوض کنید و محل وقوع آنها را.
نگذارید ذهن و قلمتان متوقف شود. تا جایی که انرژی دارید بنویسید. برای برخی سخت است که دوباره به فضای ذهنی و احساسی بازگردند پس اجازه ندهید آن فضا را از شما بگیرند.
اُتس خاطر نشان میکند که البته گاه برخی مواد برای زمان دیگری نگه داشته میشوند و در غذا ریخته نمیشوند. همه خاطرات، همه ماجراها، همه چیزی که به ذهن ما میرسد ضرورتا همان زمان کاربرد ندارند. برخی را برای دستپخت بعدی باید نگاه داشت و مصرف نکرد. هر دستپختی مواد خاص خود را میطلبد در غیر این صورت دستپخت خراب میشود.
کوتاهنویسی و کوتاهگویی به ضرباهنگ داستان کمک میکند. کوتاه بودن مترادف سادگی است و سادگی مترادف قابل فهم بودن. قابل فهم بودن به این معناست که هر نوع مخاطبی می تواند از داستان لذت ببرد.
باید حس کنی تا بنویسی. باید با شخصیتها پیوند بخوری تا درکشان کنی و از آنها بنویسی. باید عاشق نوشتن باشی و فکر کنی بدون نوشتن زندگیات چیزی کم دارد. باید خودرا وقف نوشتن کنی. همه اینها در همین "با قلبت بنویس" نهفته است.
برخی اعتقاد دارند میشود داستان را جلو برد و در نهایت فیالبداهه آن را به جایی ختم کرد. اما اُتس باور دارد از همان ابتدا لازم است انتهای داستان را بدانیم. جمله پایانی داستان پیش از نوشتن جمله اول و گشایش داستان نوشته شده است. نویسنده باید بداند به کدام جهت باید برود. این میتواند به معنای داشتن طرح داستان باشد. طرحی که تمام مسیر حرکت شما و نحوه حرکت شما را مشخص کرده است.
زوایای دید مختلف نه تنها این امکان را به ما میدهند که توان خود را در استفاده از منظر شخصیتهای دیگر بسنجیم بلکه علاوه بر جذابیت فرم روایی، امکان رسیدن به حقیقت ماجرا را هم ممکنتر مینمایند. یک نویسنده باید بتواند به مانند بازیگر سینما، نقشهای مختلفی بازی نماید. این نقشها برای او همان زوایای دیدی هستند که انتخاب میکند. وقتی زاویه دیدی انتخاب میشود نویسنده باید از تمام ابعاد وجودی آن شخصیت که داستان از زاویه دید وی روایت میشود برای بازگویی داستان استفاده کند و در اصل به مانند او پیر یا کودک باشد، گاه بیمار روانی و گاه یک آدم کاملاً ساده باشد. نویسنده همان بازیگری میشود که در نقشهای متعددی باید فرو رود.
جدای از این گاه استفاده از زوایای دید مختلف آن هم در یک داستان برای ارائه حقیقت داستان لازم است. در شیوههای روایتی مدرن و پست مدرن تلاش میشود تا با استفاده از چندصدایی در داستان و دیدن ماجرا از چشمان شخصیتهای متفاوت، در نهایت داوری برعهده مخاطب گذارده شود. مخاطب با دیدن ماجرا از چند زاویه دید متفاوت بهتر میتواند در مورد شخصیتها و کنشهایشان به نتیجه برسد.
از نابودکردن نوشته خود در زمان لازم هراسی به دل راه ندهید. گاه باید تمام زحمات یک یا چند روز و چه بسا هفتهها و ماههای خود را دور بریزید. این کار لازم است چرا که نام شما مهمتر از متن ضعیفی است که برای شما هیچ اعتباری بدست نمیدهد. شما با نوشتهتان قضاوت میشوید و نه با نام یا جایگاهتان. پس نوشته شما باید بهترین باشد.
نوشتن خوبی و کیفیت خودش را با نوشتن بدست میآورد. شما مینویسید و مینویسید و بعد اصلاح میکنید و اصلاح میکنید. در نهایت پس از بارها نوشتن و اصلاح شاید یک صفحه در داستان جلو بروید. ریتم حرکت و سرعت حرکت صحنهها و زبان شخصیتها و توصیفات در نوشتن و اصلاح کردن در میآید. تا چیزی نوشته نشود خوبی و بدی خودش را نشان نمیدهد.
خواندن خیلی چیزها به ما یاد میدهد اما هدفمند خواندن به کیفیت قلم ما هم اضافه میکند. وقتی با هدف یادگیری نحوه استفاده از صفتها و قیدها داستانی میخوانید، وقتی داستان میخوانید تا ساختار جملات را یاد بگیرید و نحوه چینش عبارات را پشت سرهم ببینید این یعنی هدفمند خواندن. هدفمند خواندن داستانها با ایده یادگیری نحوه نگارش بسیار میتواند مهارت شما را ارتقا ببخشد و از شما یک نویسنده واقعی بسازد.
همیشه ستایشکنندگان کافی نیستند. گاهی منتقدان هم لازماند. صرفا به دنبال کسانی نباشید که از شما و نوشتهتان تعریف کنند. اینها شاید به شما انگیزه بدهند اما به قلم شما و کیفیت آن کمکی نمیکنند. ارتقای قلم شما در نظرات منتقدین و کسانی است که نگاه تخصصی به نوشته شما دارند و معمولا این نگاه با ارائه نقاط ضعف شماست.
تکرار روشها و شیوه های گذشته داستان شما را هم تکراری میکند. نوبودن و تازه بودن است که نگاه مخاطب را جلب میکند. راههای نپیموده را امتحان کنید. الگوبرداری کنید تا به شیوههای تازه برسید.
همیشه کمال همنشین میتواند در ما اثر کند. نوقلمی که همنشین او نویسندگان بزرگ و آثار بزرگ ادبی باشند قاعدتا به کیفیت بهتری خواهد رسید و قلمش کیفیت لازم را خواهد یافت. در کنار آثار بزرگان تمرین کردن مهارت هرکسی را افزایش میبخشد.