خانهداری، گیلیاد، و لیلا از آثار شاخص او هستند که در ایران ترجمه و چاپ شدهاند.
2 - من سی صفحه یا همین حدود مینویسم و سپس آن را برای سردبیر میفرستادم، و سپس سی صفحه دیگر مینویسم و برای سردبیر میفرستم.
3 - بعد از نوشتن یک رمان یا یک داستان، دلم برای شخصیتها تنگ میشود - احساس میکنم داغدار شدهام. این تجربهای بود که بعد از گیلیاد کسب کردم. بعد فکر کردم اگر این شخصیتها این اندازه در ذهن من حضور دارند، چرا آنها را دوباره نمینویسم؟ به خصوص که در داستان قبلی به طور کامل درک نشده بودند. واقعاً نمیتوانستم آنها را کنار بگذارم.
4 - شدیدا احساس میکنم کنش از شخصیت حاصل میشود. به هیچ اولویتی جز شخصیت قائل نیستم.
5 - من سعی میکنم در کلاس شاگردانم را وادار کنم ببینند به واقع چه چیزی نوشتهاند، قدرت نوشته کجاست.
6 - من سعی نمیکنم تکنیک را آموزش دهم، زیرا صادقانه بگویم وقتی نویسنده متوجه میشود روح یک داستان در کجاست، بیشتر مشکلات مربوط به تکنیک از بین میروند.
7 - وقتی افراد کاملاً با آنچه مینویسند درگیر میشوند، یک تغییر چشمگیر رخ میدهد، یک نظمی میان زبان و تخیل شکل میگیرد.
8 - یک کار ناموفق ممکن است در نسلی دیگر ناموفق به نظر نرسد.
9 - موقع نوشتن دوست دارم تا آنجا که میتوانم وجود فیزیکی خودم را فراموش کنم.
10 - زمان نوشتن، بیشتر در اتاق مطالعه هستم، اما روی کاناپه هم کار میکنم. خوب است که تکان بخورید و خودتان را محدود به یکجا نشستن نکنید.
11 - من واقعاً از نظم و انضباط عاجزم. وقتی چیزی را مینویسم که مرا بشدت تحتتاثیر قرار داده باشد. وقتی حس نوشتن ندارم، مطلقا هم احساس نوشتن هم پیدا نمیکنم.
12 - اگر چیزی در ذهنم نباشد که واقعاً بخواهم درباره آن بنویسم، به این سمت کشیده میشوم که چیزی بنویسم که بعد از آن متنفر شوم و این مرا افسرده میکند. اگر چیزی بنویسم و آن را دوست نداشته باشم، اساساً دورش میاندازم و سعی میکنم دوباره آن را بنویسم یا چیز دیگری بنویسم که همان احساس مورد نظرم را به من بدهد.
13 - میدانم به یک جمله نیاز دارم و آن قدر آن جمله را در ذهنم میچرخانم تا درست شود. بیشتر تجدید نظر من قبل از اینکه کلمات را روی کاغذ بیاورم انجام میشود.
14 - اگر مینویسم، تمام مدت در ذهنم مینویسم، اما اگر بنا به نوآوری باشد، سعی میکنم این کار را فقط هنگامی انجام دهم که دارم روی کاغذ مینویسم.
15 - معمولا با دست مینویسم و کامپیوتر ندارم. صدای دکمههای کیبورد حواسم را پرت میکند.
از رابینسون میآموزیم که باید حواسمان به گره عاطفی که با شخصیت میخوریم باشد. همیشه شخصیتپردازی به سبب ارتباط نویسنده با شخصیتها سخت است. رابینسون شخصیتهایی را روی کاغذ میآورد که در ذهن خود او سئوال ایجاد میکنند. شخصیتهایی که دغدغه و گویی هویت دارند و در پی پاسخهایی برای سئوالات خود میگردند. بدین ترتیب باید به شخصیت با هویتی مستقل نگاه کرد و اجازه داد سئوالات خود را راحت در داستان مطرح کند. ذهن خودتان را باید از ذهن شخصیت جدا کنید.
داستان را میشود یک نفس نوشت و گاه میشود مانند رابینسون تکه تکه و یا فصل به فصل نوشت. هر یک امتیاز و معایب خودش را دارد. البته چک کردن کار با ناشری که بخواهد آن را چاپ کند بد نیست.
گاهی داستان تمام میشود، اما شخصیتها نه. شخصیتها هنوز حرف برای گفتن دارند و لذا نویسنده را مجبور میکنند تا دوباره از آنها بنویسد و شاید هم جلدهای دوم و سومی برای کتاب پیدا شوند. پس فراموش نکنید که پایان داستان ضرورتا پایان شخصیت نیست.
امروزه برای بیشتر نویسندگان شخصیت اولویت اصلی داستان است. کنش در درجه دوم قرار میگیرد. رابینسون حتی کنش را صرفا برآمده از شخصیت میداند و این یعنی شخصیت بسیار بالاتر از کنش است.
هنگام خوانش داستانهای دیگران تلاش کنید نقاط قوت آنها را پیدا کنید. این را در مورد نوشتههای خودتان هم امتحان کنید. ببینید اگر خودتان یا دیگری از نوشته شما خوشش آمده چرا این اتفاق افتاده.
برخی نویسندگان بیشتر روی تکنیک داستانگویی متمرکز میشوند و سعی میکنند با استفاده از تکنیک به نوشته جایگاهی تخصصی ببخشند. رابینسون به تکنیک اعتنایی ندارد. او باور دارد روح و قلب یک داستان در جایی دیگری است که آنجا میتواند حتی کمبود تکنیک را هم جبران کند. گرچه وی به صراحت نمیگوید آنجا کجاست، اما گویا هر جای داستان میتواند باشد.
زمان نوشتن باید درگیر نوشتن بود. وقتی این درگیری با تمامیت وجود اتفاق بیافتد تخیل و زبان رابطه خوبی برقرار میکنند و همه چیز درست پیش میرود. خودتان را کاملا درگیر داستانتان کنید.
پیدا کردن حس نوشتن مهم است. اگر حس نوشتن ندارید ننویسید. نوشتن بدون حس لازم باعث میشود نوشته هم حس نداشته باشد و بعد خودتان از نوشتهتان بدتان بیاید.
پیش از آوردن جمله روی کاغذ خوب آن را در ذهن بچرخانید و ببینید چقدر روان و گویاست. اگر نیاز به نوآوری فرمی داشتید این کار را بعد از نوشتن روی کاغذ انجام دهید. اول نوشته را روی کاغذ بیاورید و سپس ببینید چه تغییراتی در آن میتواند جمله را خاص کند.
حتما نباید تایپ کنید. خیلی از نویسندهها با خودکار مینویسند و یا حتی با مداد. در ضمن گاه چیزهای جالبی به ذهن میآیند که در آن زمان دسترسی به کامپیوتر ممکن نیست و نمیشود آنها را یادداشت کرد. مثلا هنگامی که سوار بر ماشینی هستید، قلم و کاغذ همیشه میتوانند باشند.