جیمز برندن پترسون (۱۹۴۷) نویسنده و بشردوست آمریکایی است. از جمله آثار او میتوان به الکس کراس، مایکل بنت، باشگاه قتل زنان، حداکثر سواری، دانیل ایکس اشاره کرد. کتابهای او بیش از 300 میلیون نسخه فروخته است و او اولین کسی بود که 1 میلیون کتاب الکترونیکی را فروخت. در سال 2016، پترسون با درآمد 95 میلیون دلاری برای سومین سال متوالی در صدر فهرست پردرآمدترین نویسندگان فوربس قرار گرفت. مجموع درآمد او در طول یک دهه 700 میلیون دلار برآورد شده است.
در نوامبر 2015، پترسون جایزه ادبی را از بنیاد ملی کتاب دریافت کرد، که از او به عنوان "یک مبارز پرشور برای تبدیل کتاب و مطالعه به یک اولویت ملی یاد کرد."
در ایران مجموعه آثار فراوانی از او برای نوجوانان به چاپ رسیده که از آن جمله می توان به کراس کارآگاه جوان، قهرمان مدرسه ما، من و داداش رباتم اشاره نمود.
1- هیچ ایده تازه و جدیدی وجود ندارد.
2 - هر چیزی باید در طرح داستان آمده باشد.
3 - سریع بنویس و عبور کن. مهم نیست چقدر بد نوشته باشی. منتقد درون خود را ساکت کن.
4 - داستانت را بگو. به نقاط ضعف و قوت جملات فکر نکن.
5 - هر فصل را به گونهای بنویسید که گویی فصل اول است.
6 - برای خودتان نتبرداری کنید. نکات لازم را برای خودتان یادداشت کنید تا در مسیر کمکتان کند.
7 - تمرکز کنید. در هر موردی تمرکز خودتان را حفظ کنید.
8 - شخصیتها را ساده ارائه نکنید. زوایای پیچیده شخصیتها را هم بنویسید.
9 - هر چیزی که مینویسید باید داستان را پیش ببرد.
10 - مسیر باید روشن باشد.
11 - نوع داستانی خود را بشناسید (داستان کوتاه است یا مینیمال و یا رمان).
12 - داستان را با سئوالهایی همراه کنید که خواننده باید در ادامه به جواب آنها برسد.
13 - این بازی موش و گربه است.
14 - هر چیزی با مخاطب رابطه برقرار میکند.
تقریبا ایدههای جدید برای داستاننویسی یا نادر هستند و یا اصلاً وجود ندارند. آنچه ما به عنوان ایده جدید میگیریم رابطههای جدید بین ایدههای مختلفی هستند که آنها را قبلاً دیده و یا شنیدهایم. ما چیزی را با هم ترکیب میکنیم که دیگران قبلاً ترکیب نکردهاند. نویسنده علاقه شخصی به چیزهایی متفاوت دارد و آنها را در داستان کنار هم میآورد. خلاقیت یعنی جهانی از شبیهسازیها. نویسنده میتواند نوع رابطه یا منطق میان هر چیز را عوض کند و این گونه به ایده جدیدی برسد. اما مهمتر از همه یک نویسنده همواره باید نگاه خود را عوض کند. جوری ببیند که دیگران تا به حال ندیدهاند.
پترسون در این جا تاکید دارد که باید برای داستان طرحی قبلی داشت و بعد همه چیز از شخصیت گرفته تا کنشها و غیره باید برنامهریزی شده و طبق طرح شما باشند. داشتن طرح کمک بزرگی است تا شما بیراه نروید. البته فراموش نکنید که همه طرحها در مسیر خودشان قابل تغییر هستند و میشود آنها را مورد جرح و تعدیل قرار داد. پس طرح اول و حتی طرحی که مشغول نوشتن آن هستید طرح آخر شما نیست.
به خودت اجازه بده تا بد بنویسی. بازنویسی نکن. منتقد درون خود را خاموش کن. اگر صحنهای مشکل است بگذار تا بعد آن را بنویسی. از آن بگذر. وقتی کار تمام شد و ذهنت بر تمام کار سوار بود، آنگاه میتوانی تمام کاستیها را اصلاح کنی. پیشنویس اول را سریع تمام کن. بسیاری از نویسندگان بزرگ این گونه کار میکنند.
داستانت را بگو. جمله نگو. خود را درگیر جملات نکن. مانند یک فیلم پیش برو، صحنه به صحنه و توقف نکن. منظور از این که جمله نگو این است که ذهن خود را درگیر جملات نکنید و در سطح جملات درجا نزنید. حرکت داشته باشید. و هر چیزی حتی جملات را در تناسب با صحنه بسنجید. اگر بخواهید روی تکتک جملات در همان لحظه نوشتن فکر کنید حس لازم را از دست میدهید و کلمات هم محو خواهند شد.
اولین فصل خیلی مهم است چون چشم خواننده را میگیرد و او را به قضاوت وا میدارد. فصل اول معمولاً پر از انرژی و احساس است، پر از شور و شوق نوشتن است، پر از حواس و دقت است. انرژی زیادی را در فصل اول میشود حس کرد. هر فصل هم بایست در اصل این گونه باشد. نباید با بیحالی نوشته شود یا صرف حجیم کردن اثر صفحات را پر کرد.
جایی از داستان را که باید بعد به آن بپردازید، یا جایی که باید از آن سریع عبور کنید، جایی که نیاز به توجه خاص دارد و یا جایی که باید حذف شود، همه و همه را یادداشت کنید تا یک به یک به آنها بپردازید. این نکته کمی شما را از راحت نوشتن شاید دور کند اما به هر حال ابزاری است برای آن که برخی نکات را در مورد داستانتان فراموش نکنید
یاد بگیرید چگونه در برخی صحنهها باید تمرکز داشت. هم بر صحنه خاص و هم بر امر نوشتن، هر دو. تمرکز داشته باشید. نمیشود هم فیلم تماشا کرد و هم نوشت. پس تمرکز ذهنی خودتان را باید همواره محفوظ بدارید. این تمرکز بر صحنههایی هم که مینویسید باید حفظ شود. وقتی متن بر صحنهای متمرکز شده حاشیه نروید. زمانی که به توصیف چیزی مشغول هستید به شاخههای دیگر نپرید و بازنگردید. توصیفات باید منطق ذهنی و تمرکزی داشته باشند.
شخصیت فقط ظاهر بیرونی نیست. شخصیت احساس درونی هم دارد و حتی اندیشه. خود را در صحنه قرار بدهید تا خودتان حس را بگیرید و سپس آن را تمام و کمال در شخصیت قرار دهید. به خواننده اجازه دهید با درون شخصیت هم رابطه برقرار کند. هر شخصیت مجموعهای از ویژگیها و قابلیتها و حتی کاستیهاست. شخصیت را قابل پیشبینی خلق نکنید. بگذارید خواننده بگوید "فکر نمیکردم این طور شود".
دیالوگها و توصیفات و هر چیزی که مینویسید باید داستان را به سمت نقطه اوج و در نهایت پایانبندی پیش ببرد. اگر در این مسیر نیست آن را حذف کنید. هر چیزی که به درد داستان نخورد اطاله است. پیش بردن داستان یعنی ایفای نقش کردن، یعنی تاثیر داشتن.
هر چیزی را که میخواهید بنویسید باید در پیش رو مشاهده کنید. تصویر پیش از آمدن بر روی کاغذ باید پیش چشم شما زنده شده باشد. مسیر حرکت برای خواننده نیازمند منطق است. ابهام میتواند خواننده را از متن شما جدا کند. مسیر روشن میتواند نوشتن بر اساس طرح باشد و طرح یعنی تعیین نمودن رابطههای علت و معلولی و منطق داستان و داشتن اینها یعنی خواننده نیز در مسیر گم نخواهد شد.
نویسنده باید خواننده هم باشد. باید ژانر یا نوع داستانی خود را خوب بشناسد. باید در عین حال بداند چه چیز تکراری است تا بتواند چیز تازهای خلق کند. نوآوری تنها زمانی اتفاق میافتد که شناخت خوبی از نوع و قالب داستانی مورد نظر داشته باشیم. وقتی نویسنده بر نوع داستانی خود احاطه داشته باشد میداند قابلیتها و ظرفیتهای این نوع چیست و میداند که عناصر داستان را چگونه و چطور و در چه زمانی باید وارد داستان نماید و اصولاً کدام عناصر به درد این نوع داستانی میخورند. هر قالب قواعد و ضوابط خاص خود را دارد که باید تابع آنها بازی کنید. برای نمونه شما در داستان مینیمال یا همان داستان کوچک نمیتوانید به دنبال اطاله باشید و باید موجز بنویسید و ساده.
داستان باید سئوال بسازد و به آنها جواب بدهد اما هرگز قابل پیشبینی نباشد. در متن بازی کنید و مسیر را برهم بزنید. سئوال یعنی کنجکاوی و تعلیق. این گونه شما خواننده را کنجکاو میکنید تا در مسیر به دنبال شما بیاید. البته یادتان نرود که باید نشانههای لازم را برای رسیدن به جواب در اختیار خواننده قرار بدهید. اگر قرار است مخاطب به جوابی در مورد سئوالی نرسد باید لااقل بداند که هدف داستان این گونه بوده تا جواب داده نشود، نه این که شما درست عمل نکردهاید و کاستی دارید.
داستان یک بازی موش و گربه است. خواننده اجازه دارد که مدام حدس بزند. او باید فکر کند که به نتیجه رسیده اما ناگهان بفهمد که دستش خالی است و کلک خورده. باید مدام در حال حرکت و جنب و جوش باشد. باید به دنبال جستجو و کشف برود و هیجان این که چیزی را که دنبال آن است مییابد.
بعد از نوشته شدن داستان تمام مواردی که مرتبط نیستند را حذف نمایید. خصوصا دیالوگ را ویرایش کنید. در هر بار ویرایش روی نکتهای میتوانید متمرکز باشید، یک بار روی دیالوگها و یک بار روی شخصیتها و بار دیگر روی یک عنصر دیگر. هر چیزی در متن با خواننده رابطه برقرار میکند پس چیزی که او را به بیراه میبرد و معنای غلطی به او میدهد میباید حذف شود.
هر چیزی در داستان میتواند برای مخاطب معنا داشته باشد و مخاطب با آن ارتباط برقرار کند. این هم نکتهای مثبت است و هم میتواند مشکلاتی ایجاد نماید. متن همواره به دنبال برقراری رابطه با خواننده خودش است پس این میتواند خیلی هم خوب قلمداد شود اما اگر این متن اضافی باشد و نابجا درج شده باشد میتواند خواننده را به بیراهه بکشاند.