فرانسوا موریاک روزنامهنگار، نویسنده و شاعر فرانسوی و برنده جایزه نوبل ادبیات سال ۱۹۵۲ یکی از بزرگترین نویسندگان قرن بیستم اروپا محسوب می شود.
وی در ۱۹۳۳ به عضویت فرهنگستان کشورش درآمد. موریاک توانست به دلیل نفوذ روانشناسانه و توانایی هنریاش، دنیایی را که خود در آن زندگی میکرد به نقد بکشد. فرانسوا موریاک، پدر نسل جدیدی از نویسندگان کاتولیک فرانسه است که بشدت تحتتأثیر کتاب مقدس بودند، اما هرگز مستقیماً از آن در آثار خود استفاده نمیکردند.
در ایران کتابهای چنبره افعیها، برهوت عشق، محبت شوم، و راهی به رهایی از جمله آثار ترجمه شدهی او هستند.
1 - هر رماننویس باید تکنیک خاص خود را خلق کند.
2 - وقتی شروع به نوشتن میکنم توقف ندارم و خودم را نگران نمیکنم که حالا دارم خیلی مستقیم در داستان دخالت میکنم، یا زیادی در مورد شخصیتهایم میدانم یا اصلا باید بر آنها قضات کنم یا نه.
3 - من از چیزهایی استفاده میکنم که از فیلمها یاد گرفتهام، عدم آگاهی قبلی، گشایش ناگهانی، فلشبک.
4 - کسی نمیتواند پیش از رسیدن به یک سن خاص رماننویس شود.
5 - یک رماننویس شخصیتهایش را قبلا تجربه کرده است. اما من موقعیتهایی را توصیف کردهام که قبلا تجربه نکردهام.
با توجه به این که فرانسوا موریاک در زمره برندگان جایزه ادبیات نوبل است نمیشود از تجربیاتش غافل شد ولو این که این تجربیات یک بازه زمانی نسبتاً طولانی را نسبت به زمان ما طی کرده باشند.
این برنده نوبل ادبیات معتقد است تکنیک را میشود به یک تعبیر ساده، شیوه نگارش هر یک از ما دانست. بدین ترتیب هر نویسنده باید شیوه نگارش خودش را پیدا کند و شکل دهد و این یعنی حتیالامکان از تقلید بپرهیزد. شاید تقلید در گامهای اول به کار بیاید تا بتوانیم روی پای خودمان بایستیم و راه برویم اما پس از آن بهتر است به شیوه راه رفتن خودمان برسیم.
از ایده سوم موریاک خیلی چیزها میشود آموخت. دیدن فیلم به واقع بسیار لازم است. نویسنده از تماشای فیلم خیلی نکتهها میتواند بیاموزد. شیوه شخصیتپردازی و تمام آنچه از یک شخصیت در ظاهر و کردار انتظار میرود به خوبی بر صحنه فیلم قابل مشاهده و تجربه است. فضاسازی نکته بسیار مهمی است که از دل تماشای فیلم بدست میآید. در این راستا، خود موریاک بر سه آموخته خودش یعنی تعلیق و شوک، و گشایش ناگهانی و همچنین فلش بک که یک عنصر بسیار تکنیکی در داستاننویسی است اشاره پررنگی دارد. همچنین تماشای فیلم میتواند ما را به ایدههای بسیاری پیرامون جزئیات کارمان رهنمون نماید.
اما این که تنها با رسیدن به یک سن خاص میشود رماننویس شد البته بیانی هنری از یک ایده شخصی است تا ابراز یک واقعیت. ما رماننویسان جوان موفقی هم داشته و داریم و البته که خواهیم داشت. منتها موریاک در صدد است بر آن پختگی لازم تاکید داشته باشد و اشاره وی به سن اشاره نمادین به این پختگی و تجربه است.
موریاک در ادامه از دو عنصر اصلی یعنی شخصیت و موقعیت صحبت کرده و اعتراف میکند که شخصیتهای داستانهای خودش را قبلا تجربه کرده است. این بدان معناست که گاه به جای خلق شخصیت میشود به کشف شخصیت رفت. خلق شخصیت یعنی ساخت یک شخصیت با ذهن و ایده خودمان اما کشف شخصیت یعنی الگوبرداری و کپیکردن از روی شخصیتهایی که در محیط زندگی خود ما هستند و ما همان آدمهای زندگی خودمان را در داستان وارد میکنیم. موریاک به دنبال کشف شخصیت بوده تا خلق آنها. نکته مهم حال در این جاست که هیچ یک از این شیوهها بر دیگری برتری و امتیاز ندارند و چنین تصور نکنید که اگر شخصیتی را کشف کردهاید یعنی استعداد خلق نداشتهاید و خلقکردن یعنی امتیاز داشتن.
از طرف دیگر اما موقعیتهای موریاک بنا به ادعای خودش همگی بکر هستند. موقعیتهایی که شاید لااقل کمتر در آنها قرار گرفتهایم و دچار آنها شدهایم. موقعیتی که هیچ کس تا حال در آن قرار نگرفته باشد و یا کمتر در آنها قرار گرفته و تجربه کرده باشد میتواند برای خواننده جذابیت خاص خودش را به همراه داشته باشد. نکته مهم این است که همین موقعیتها در نهایت میتوانند شخصیتساز باشند و یا باعث تحول و تغییر شخصیت شوند.