کورت ونهگوت نویسنده آمریکایی است که در رمانهای طنزآمیز خود اغلب از تکنیکهای پست مدرن استفاده میکرد. همچنین عناصر فانتزی و علمیتخیلی برای برجسته کردن وحشت و کنایههای تمدن قرن بیستم در نوشتههایش به چشم میآیند. بسیاری از آثار ونهگوت با یک جهانبینی اساساً تقدیرگرایانه مشخص میشوند که در عین حال باورهای اومانیستی مدرن را در بر میگیرند. ونهگوت در سال 1973 به عضویت آکادمی هنر و علوم آمریکا انتخاب شد. او برنده جایزه انجمن نویسندگان آمریکا در 1960، جایزه هوگو در سالهای 1960 و 1964 و 1970و1973، جایزه سال 2009 آئودی شده است. وی در 2015 وارد تالار مشاهیر علمی تخیلی و فانتزی از موزه علمیتخیلی شد. جدای از اینها چندین جایزه و افتخار دیگر نیز نصیب او شده است. شاخصترین اثر او "سلاخ خانه شماره 5" نام دارد. در ایران کتابهای زمان لرزه، گهواره گربه، مردی بدون وطن و صبحانه قهرمانان در زمره برخی از آثارترجمه شده اوست. عموم آثار وی البته به فارسی ترجمه شدهاند.
1 - جوری بنویس که کسی موقع خواندن گذشت زمان را حس نکند. 2 - حداقل یک شخصیت برای خواننده خلق کن تا خواننده بتواند دنبال او برود. 3 - هر شخصیتی باید چیزی بخواهد، حتی اگر یک لیوان آب باشد. 4 - هر جملهای باید یکی دوتا کار انجام بدهد--- شخصیت را نشان بدهد یا کنش را پیش ببرد. 5 - جوری شروع کن که انگار انتهای داستان است. 6 - دیوانگی کن. مهم نیست که شخصیت داستانت چقدر دوست داشتنی یا معصوم است. بگذار یک اتفاق بد برایش رخ بدهد - این طوری خواننده می تواند ببیند آن شخصیت از چه ساخته شده. 7 - بنویس ولو برای خوشامد یک نفر. 8 - به محض این که میتوانی و تا هر چقدر که می شود به خواننده تان اطلاعات بدهید. تعلیق را رها کنید. خواننده باید چنان فهم کاملی از اتفاقات داشته باشد ، کجا و چرا، که خودشن بتواند داستان را تمام کند. سفارش اول ونهگوت تاکید بر فرم است و زبان. این محتوا نیست که خواننده را جذب میکند چرا که خواننده باید لااقل حجم قابل توجهی از اثر را بخواند تا بلکه شاید به محتوا پی ببرد. گاه حتی محتوا در تمام اثر نهفته است و لذا نمیشود پیش از رسیدن به نقطه پایان داستان به محتوا رسید. اما برای طی این مسیر و رسیدن به نقطه پایان بایست انگیزه و دلیلی داشت و صدالبته زبان یک عامل قدرتمند در جذب مخاطب است تا وی را به دنبال خود بکشد و به نقطه پایان برساند. نکته جالب این است که این سفارش و توصیه، اولین سفارش و توصیه ونهگوت است که نشان میدهد برای او نیز فرم داستان اولویت اصلی و اولیه داشته. از طرفی، داستان قاعدتاً بدون شخصیت نمیشود اما منظور ونهگوت از خلق یک شخصیت صرفاً آوردن یک نام در داستان نیست بلکه دادن هویت و صدا به اوست. شخصیت باید کسی باشد که خواننده بتواند او را ببیند و بشنود تا در نهایت به دنبال او نیز در داستان جلو برود. داشتن صدا به این معناست که شخصیت حرف خود را بزند نه این که تبدیل به بلندگویی برای نویسنده گردد. این شخصیت باید کنشی نشان بدهد تا منجر به ایجاد موقعیت و یا گره بشود. منظور ونهگوت از چیزی خواستن شخصیت یعنی باید شخصیت حرکت کند تا خود و داستان به گرهای برسند. بدون خواسته و البته بدون موانعی بر سر راه رسیدن به این خواسته هیچ هیجان و داستانی شکل نمیگیرد. حرکت کردن لاجرم به درگیری و واکنش ختم میشود و داستان یعنی نشان دادن همین درگیریها و چگونگی بیرون آمدن از آنها، حال موفق یا شکست خورده. هیچ جملهای در داستان نبایست بدون هدف رقم بخورد. هر جمله لازم است تا کارکرد خاص خود را داشته باشد این کارکرد میتواند در مسیر شخصیتپردازی باشد و از شخصیتها به ما بگوید و یا در راه پیش بردن کنشها و نحوه شکلگیری آنها و دلیلشان باشد و این گونه داستان را جلو ببرد. گاه جملات فضاساز هستند و گاه زمینهساز. فضاسازی آن چیزی است که حس حاکم بر داستان را می سازد. زمینهساز یعنی مقدمهای می شود برای جملات اصلی تا بهتر آنها را باور کنیم. وقتی آن گونه شروع کنیم که گویی انتهای داستان است یعنی همه چیز میتواند از پیش مشخص باشد و تمام رابطههای علت و معلولی روشن باشند. از طرفی وضوح داستان به حدی باید باشد که اگر در نقطهای داستان تمام شد هیچ ابهام و ایهامی باقی نمانده باشد. شخصیت تنها در قبال کنشها و واکنشهایی که از خود نشان میدهد شناخته میشود. او باید در موقعیتی قرار بگیرد تا وادار به این امر شود. بدون این کنشها و واکنشها هرگز نمیشود فهمید او به راستی همان چیزی است که نشان داده شده یا خیر. به یک عبارت می شود گفت شخصیت مجموعهای از همین کنشها و واکنشهاست. اما در خصوص مخاطب باید گفت که برای همه مردم نمیشود نوشت. مانند فروغ فرخزاد که میگفت: " شعر برای من مثل پنجرهای است که هر وقت به طرفش میروم خود به خود باز میشود. من آن جا مینشینم، نگاه میکنم، آواز می خوانم، داد میزنم، گریه میکنم ، با عکس درختها قاطی میشوم ، و میدانم که آن طرف پنجره یک فضا هست و یک نفر میشنود، یک نفر که ممکن است 200 سال بعد باشد یا 300 سال قبل وجود داشته باشد، فرق نمیکند، وسیلهای است برای ارتباط با هستی، با وجود، به معنای وسیعش..."، ونه گوت نیز معتقد است نوشتن برای یک نفر هم میتواند دلیلی کافی باشد تا ما دست به قلم ببریم. گاه شاید آن یک نفر هم کسی جز خودمان نیست. شاید "تعلیق را رها کنید" جمله غریبی در داستاننویسی باشد. به نظر میرسد این نویسنده با تعلیق میانه خوبی ندارد و صراحت و روشنی در بیان را بیشتر خواهان است، این که خواننده در تمام مسیر داستان نسبت به همه چیز اشراف داشته باشد و بتواند حتی خودش بقیه داستان را بنویسد. البته چنین نگاهی جای تأمل و سئوال دارد. به ما همواره توصیه شده که نگذارید خواننده ادامه داستان و حتی یک گام جلوتر را حدس بزند. این سفارش با توصیه ونهگوت مغایرت دارد. در جایی که عده زیادی از نویسندگان بر تعلیق تاکید دارند اما ونهگوت آن را مردود میداند. البته یادمان نرود که هر نویسندهای حق دارد نظر خودش را داشته باشد و نوشتههای او نیز از دل همین نظرات شخصیاش برآمدهاند. توصیههای نویسندگان مانند تجویز پزشکان است، برای برخی شفادهنده است و برای برخی میتواند کشنده باشد. حال بایست به کار گرفت تا دید چه متنی را شفا میدهد و چه متنی را میکشد. فقط فراموش نکنید که ونهگوت با همین آرا و توصیههایش خود نویسنده بزرگی است که هم اینک کارگاههای داستاننویسی متعددی را در سراسر جهان برگزار نموده و مینماید.