کنزابورو اوئه (زاده ۳۱ ژانویه ۱۹۳۵)، رماننویس ژاپنی است که آثارش بیانگر سرخوردگی و شورش نسل او پس از جنگ جهانی دوم بودهاند. او در سال 1994 برنده جایزه نوبل ادبیات شد. گلها را بچین، کودکان را بکش، روزی که او خود اشکهای مرا پاک خواهد کرد، و گریه آرام از جمله آثار او در ایران هستند که ترجمه و چاپ شدهاند.
1 - در رمانهایم سعی میکنم سخنرانی نکنم و درس عبرت ندهم.
2 - من از آن دسته نویسندههایی هستم که بازنویسی و بازنویسی میکنم. من خیلی مشتاقم همه چیز را اصلاح کنم. اگر به یکی از دست نوشتههای من نگاه کنید، میبینید که تغییرات زیادی ایجاد در آن کردهام.
3 - اساساً یک نویسنده خوب برداشت خود از سبک خاص خودش را دارد. یک صدای طبیعی و عمیق وجود دارد و آن صدا در اولین پیشنویس یک نسخه دستنویس قابل مشاهده است.
4 - یک نویسنده خوب معمولاً سعی نمیکند صدایش را از بین ببرد، اما من اوایل همیشه به اشتباه سعی میکردم صدای خودم را از بین ببرم.
5 - من مدام مینویسم تا زمانی که نتوانم فضای خالی روی کاغذ پیدا کنم، اما حالا یک مرحله دومی هم وجود دارد: بازنویسی. نسخه بسیار ساده و واضحی از آنچه نوشتهام را بازنویسی میکنم.
6 - من برای کار کردن نیازی به انزوا ندارم. وقتی دارم رمان مینویسم و کتاب میخوانم، نیازی نیست خودم را جدا کنم یا از خانوادهام دور باشم.
7 - رمان همیشه ناقص است و میدانم که آن را به طور کامل بازبینی خواهمکرد. وقتی دارم اولین پیشنویس را مینویسم، لازم نیست در تنهایی خودم آن را بنویسم. وقتی در حال بازبینی هستم، از قبل با متن رابطه دارم، بنابراین مجبور نیستم تنها باشم.
8 - تنها زمانی که در خلوت کار میکنم زمانی است که دارم یک رمان را تمام میکنم و نیاز به تمرکز دارم.
9 - داستان من-راوی از زندگی روزمره نویسنده میگوید که ناگهان به خاطر یک رویداد غیرمعمول یا خاص برهم میخورد - یک سونامی، زلزله، مرگ مادر، مرگ شوهر. اما هرگز هرگز به سؤالی در مورد نقش فرد در جامعه منتهی نمیشود. کار من از زندگی شخصیام شروع میشود، ولی سعی میکنم در ادامه در مورد مسائل اجتماعی صحبت کنم.
10 - از آنجایی که من به واسطه خودم در مورد جهان مینویسم، مهمترین سؤال این است که چگونه یک داستان را روایت کنم، چگونه یک صدا پیدا کنم. بعد از این است که شخصیت وارد میشود.
11 - من نوشتن یک رمان را با یک ایده از پیش تعیین شده شروع نمیکنم و این که یک شخصیت را به کدام سمت ببرم یا چگونه شخصیت خاصی را خلق کنم.
12 - همه رمانهای من به نوعی درباره خودم است، درباره آنچه به عنوان یک مرد جوان فکر میکنم، یک مرد میانسال یا یک کودک معلول، یا یک پیرمرد.
13 - من سبک اول شخص را در مقابل سوم شخص پرورش داده ام. البته این یک معضل است. یک رماننویس واقعا خوب میتواند سوم شخص بنویسد، اما من هرگز نتوانستهام یک سوم شخص خوب بنویسم. از این نظر، من یک رماننویس آماتور هستم. اگرچه در گذشته به صورت سوم شخص نوشتهام، اما شخصیت همیشه به نوعی شبیه خودم بوده است. دلیلش این است که فقط از طریق راوی اول شخص توانستهام واقعیت درونی خود را مشخص کنم.
13 - رمان مکانی برای آزمایش است - همانطور که داستایوفسکی با شخصیت راسکولنیکف آزمایش کرد.
14 - وقتی شروع به نوشتن رمان میکنم، هر روز مینویسم تا تمام شود. معمولاً ساعت هفت صبح از خواب بیدار میشوم و تا حدود یازده کار میکنم. من صبحانه نمیخورم فقط یه لیوان آب میخورم فکر میکنم برای نوشتن مناسب است.
15 - نوشتن اولین پیشنویس فرآیند بسیار لذتبخشی است، اما من آن را به طور کامل اصلاح میکنم. این کار مستلزم کار است، اما تکمیل کار نیز لذتبخش است.
16 - برای نویسندگان واقعاً بزرگ، ممکن است اکتشافات مهمی در میان دستنوشتههای ناتمام آنها وجود داشته باشد. اما در مورد من، حتی آنچه منتشر شده است هم کامل نیست. روند نوشتن من بعد از چند پیشنویس تمام نمیشود. باید یک فرآیند طولانی بازنگری را طی کند. بدون تجدید نظر، اینها آثار من نیستند.
17 - شغل نویسنده شغل یک دلقک است، دلقکی که از غم و اندوه هم میگوید.
یک نویسنده برنده نوبل ادبیات میتواند حرفهای بسیار مهمی برای گفتن و یاددادن داشته باشد. کنزابورو اوئه به نکات بسیار کاربردی و کلیدی در نوشتن یک رمان و نیز به دغدغههای درونی نویسندگان اشاره کرده است.
اولین و مهمترین نکتهای که از او میشود آموخت یکی از مرسومترین و معمولترین خصیصههای نویسندگان نوقلم است: نوشتن، نه سخنرانی کردن. بسیاری از نویسندگان تازه کار به دنبال سخنرانی و فلسفهبافی و گذاردن آموزههای اخلاقی و فکری در داستان و به خصوص در دیالوگها هستند. حجم زیادی از نوشتهها معمولا یک شیوهنامهی اخلاقی است تا داستان باشد. گاه حتی نوشتهها به مانیفستهای سیاسی و شعارهای حزبی شبیه میشوند. البته منظور این نیست که نباید به اخلاقیات پرداخت بلکه منظور شیوه پرداخت آن است. تکنیک نشاندادن به جای گفتن در اصلاح همین شیوه و رویکرد است. نباید مستقیم سفارش به خوب بودن کرد و در داستان این گونه آورد که "آدم باید همیشه خوب باشد". بلکه باید نشان داد که بد بودن چه عواقبی دارد و خوب بودن چه نتیجهای. پس متن خودتان را زمینه به رخ کشیدن و خودنمایی خوتان نکنید، اینکه چقدر دانش و اطلاعات فلسفی دارید. همچنین تلاش نکنید داشتههای فلسفی و فکری خودتان را در این زمین تاخت بزنید. داستان، میزگرد فلسفی و محل مناظره سیاسی نیست.
مساله بازنویسی و اصلاح نیز گویا سفارش تمامی نویسندگان بزرگ است. این توصیه را در یک جمله خلاصه نماییم که: متن اول، متن نهایی نیست. وقتی این همه نویسنده بزرگ در توصیههای خودشان به نوقلمان از اصلاح و ویرایش حرف میزنند پس باید آن را جدی گرفت و عامل بزرگی برای موفقیت دانست. اگر نویسندگان تجربیات مختلف و متفاوت داشتهاند اما یکی از توصیههای مشترک در میان ایشان همین سفارش به اصلاح بوده است.
سفارش مکرر دیگر این بوده که هر نویسندهای باید سبک خودش از نوشتن را داشته باشد. البته این در گامهای اول ممکن نیست. در گامهای اول گاهی الگوبرداری و سرمشق داشتن لازم است اما رفته رفته میباید نگاه خود و قلم خود را داشت. باید اجازه داد متن حاصل درون و دهان خودتان باشد. هرگز نویسنده درون خودتان را سرکوب نکنید. قرار است قلم، زبان ذهن و دل شما باشد. نگاه شما را روی کاغذ بیاورد و صدای شما را. از این که خودتان را بخواهید بیان کنید هرگز نترسید.
تا جایی که قلم مینویسد بنویسید. اجازه ندهید چیزی مانند تمام شدن کاغذ آن هم در جایی که درونتان خود را برای نوشتن رها کرده، شما را از نوشتن باز بدارد. روی هرچیز که دم و دستتان بود بنویسید. البته نویسنده امروز از قلم کمتر استفاده میکند و بیشتر کارها تایپی شده اما باز هستند آنانی که به کامپیوتر عادت ندارند و یا تایپ برایشان سخت است. خود این هم نکتهای است. اگر تایپ با کامپیوتر برایتان سخت است و باعث وقفه در نوشتن شما میشود با قلم و خودکار بنویسید و البته تلاش کنید به اندازه کافی کاغذ کنار دستتان باشد.
برخی شلوغی و سروصدا اذیتشان میکند و برخی نه. اگر بتوانید خود را عادت دهید که در جای شلوغ هم به نوشتن مشغول باشید خیلی خوب است اما اگر نشد باید زمان و مکان مناسب خود را پیدا کنید و در فرجههای لازم بدانها پناه ببرید. گاهی خوب است اجازه بدهید شخصیتها کنار دستتان زندگی بکنند. این کار را اوئه انجام داده است و در حرفهایش (در جایی دیگر) گفته که با شخصیتهای داستانش زندگی هم کرده و آنان همچون زن و بچههایش در خانهاش حضور دارند.
معمولا راوی اول شخص مرسومترین راوی در میان نوقلمهاست چرا که از زبان اول شخص راحتتر سخن میگویند و نوعی رابطه درونی بهتر با او احساس میکنند. هنگام نوشتن از زاویه دید اول شخص، اعتماد به نفس بیشتری در نوشتن از خود شخصیت و همچنین از دیگر شخصیتها احساس میشود. در استفاده از این راوی، ارتباط میان نویسنده و خواننده هم یک ارتباط من و تویی است. نوشتن داستان از زبان یک سوم شخص نیازمند خلق شخصیتی است که به نظر خارج از چهارچوب شخصیتی خود نویسنده باید قرار بگیرد و طبیعتاً چنین کاری بسیار سخت خواهد بود چرا که راوی سوم شخص بایست هویت مستقل خودش را داشته باشد. پیداکردن یک صدا و یک شخصیت مستقل که صدای خود را داشته باشد و در عین حال نکات مورد نظر ما را بر روی کاغذ بیاورد واقعا کار دشواری است اما به هر حال توان و هنر نویسنده نیز در چنین مواقعی خود را نشان و بروز میدهد. با این همه باید ببینید داستان از کدام زاویه بهتر نوشته میشود و ناگزیر انتخاب نمایید.
میشود ایده قبلی داشت و کار را بر اساس آن ایده جلو برد، و میشود هیچ ایدهای نداشت و جلو رفت تا خود ایده در لابلای کنشها و دیالوگها خود را نشان دهد. بهترین مکان برای پیدا شدن ایده به نظر من لابلای دیالوگهاست چرا که در حین رد و بدل شدن کلمات است که تفاوتها و تضادها خود را نشان میدهند و گره شکل میگیرد و ایدهای برجسته میشود. البته این برای نوشتن صحنهها بیشتر کارآیی دارد و محوریت کلی و اصلی داستان را باید از لابلای همه صحنهها بیرون کشید. هر کاری که میکنید با ایده قبلی و یا بیایده قبلی، نباید آن قدر خارج بزنید که رابطه میان صفحات و فصلها مشخص نشود و داستان مانند پازلی حل نشده باقی بماند.
این که رمان مکانی است برای آزمایش منظور میتواند منظور آزمودن تمام آموزههای انسانی و اخلاقی و غیره باشد، یا آزمودن شخصیتها به عنوان نمادی انسانی در موقعیتهای مختلف. آزمایشکردن میتواند اشکال مختلفی داشته باشد. یکی این که شخصیتهای خاصی را در موقعیتهای جدید قراربدهید. موقعیتهایی که آنها را به انتخاب مجبور کند و ببینید حالا چه انتخابی میکنند. آزمایشکردن شخصیت میتواند در تغییر زمان و مکان برای او باشد. یک شخصیت در یک زمان و مکان دیگر آیا همین کار را میکند که الان انجام میدهد؟ یا شخصیت تابع محیطی است که در آن رشد میکند؟ داستان جای همین بازیهاست، جای اگرها، داستان جای آزمایش است.
مرحله اول نوشتن، نوشتن است. وقتی سرگرم نوشتن هستید یکسره بنویسید. مرحله دوم ویرایش و اصلاح است. مشکل نوقلمان این است که برای اولی شور و شوق دارند و برای دومی اما بیحوصله هستند در حالی که مهمترین و اصلیترین بخش نویسندگی همان ویرایش است.
تشبیه کار نویسنده به شغل یک دلقک از این بابت است که هم مجبور است بخنداند و هم بگریاند و در عین حال گاه این دو را توأمان با هم انجام دهد. همچنین باید به این نکته رسید که داستان به هر دوی اینها نیاز دارد و این که نویسنده باید توان انجام هردو را داشته باشد.