کاترین آن پورتر، (15 مه 1890 - 18 سپتامبر 1980)، رماننویس و داستاننویس آمریکایی بود. وی نویسنده چیرهدستی به حساب میآمد که داستانهای کوتاهاش دارای غنای بافت و پیچیدگی خاصی در ترسیم شخصیتها هستند، شیوه و سبکی که معمولاً فقط در رمان به دست میآید. وی برای مجموعه داستانهای خودش در سال 1966 برنده جایزه پولیتزر و جایزه ملی کتاب شد و در سال 1967 نیز برنده جایزه مدال طلا برای مجموعه داستانهایش از آکادمی هنر و ادبیات آمریکا گردید. او همچنین سه بار نامزد جایزه نوبل ادبیات بوده است. برج کج، و شکوفه های ارغوان و شراب نیمروز از آثار ترجمه شده او در ایران هستند.
1 - هر داستانی با یک پایان آغاز میشود و مادامی که پایانی نیست داستانی هم نیست.
2 - اگر پایان داستان را ندانم چگونه آغاز کنم؟
3 - من همیشه آخرین خط، آخرین پاراگراف، آخرین صفحه را اول مینویسم و سپس میروم و از اول به سمت آن نقطه پایان، حرکت میکنم. میدانم کجا دارم میروم.
4 - هنرمند با اثر و نتیجه کنش آغاز میکند نه با خود کنش.
5 - گاه ایدهها مانند ابرهای سیاه هستند که در ذهنت حرکت میکنند و تو کنجکاو این هستی که از اینها چه بیرون خواهد آمد و بعد تبدیل میشوند به تصویر، که نه بلکه به اندیشه. و تو به واژهها فکر خواهیکرد و بعد واژهها تبدیل به تصویر میشوند.
6 - داستان در ذهن من شکل میگیرد، شکل میگیرد و ناگهان بیرون میریزد. من اصلاً به فرم فکر نمیکنم.
داستان باید خواننده را به جایی برساند. نبایست در انتها با این سئوال مواجه شود که "اصلاً چی شد؟". پایان مشخص داشتن از مزایای یک داستان خوب است. البته داستانهایی با پایان باز هم داریم اما خواننده در انتها متوجه میشود که پایان داستان به عمد این گونه نوشته شده و در عین حال خودش میتواند حدسهایی برای پایان داشته باشد. به عبارتی، پایان باز هم یک نوع پایان است. نه این که خواننده در هوا معلق رها بشود. او باید به نتیجهای از کنشها و دیالوگهای شکل گرفته برسد. پایان داستان را خود داستان مشخص میکند و نه نویسنده.
برخی اعتقاد دارند که پایان داستان بایست از پیش مشخص باشد و بدون دانستن پایان داستان نمیشود آن را شروع کرد. این هم به هر حال ایدهای است و البته مزایایی هم دارد. این که مسیر حرکت شما را مشخص میکند و نمیگذارد بیراهه بروید، این که به شما کمک میکند تا منطق لازم را برای رسیدن به آن پایان مشخص از قبل در نظر بگیرید و داستان ناگزیر تابع منطق خاص خودش پیش برود.
این جملهی خانم پورتر که از داستان کوتاهنویسان نامدار جهان به حساب میآید بسیار قابل تأمل است: "هنرمند با اثر و نتیجه کنش آغاز میکند نه با خود کنش." یکی از مفاهیم این جمله اهمیت داشتن پیرنگ در داستان است. پیرنگ همان رابطه علت و معلولی کنشهاست. کنش و واکنش بیدلیل حاصل نمیآید و نویسنده برای نشان دادن ریشهها و علتها ناگزیر به سراغ گذشته باید برود و همین میشود داستان مورد نظر خانم پورتر.
باید اجازه داد ایده در درون شما شکل بگیرد و خود را بسازد. تقلا نکنید و به ذهنتان مجال بدهید. همان طور که میوه برای رسیدن و پخته شدن نیازمند زمان است، ایدههای داستانی نیز برای پخته شدن نیازمند زمان هستند. برای رسیدن یک میوه گاه کارهای جانبی انجام میدهیم مثلا ریختن کود پای درخت و سمپاشی و غیره. برای رسیدن یک موضوع در درون خودتان میشود فیلمهای مشابه دید و یا کتابهای مشابه خواند تا ایده در درون شما هم تقویت شود.
فکر نکردن به فرم یعنی توجه نکردن به هر چیزی که راه بر ایده در حال فوران شما میبندد. وقتی مینویسید به چیزی فکر نکنید. فکر کردن به اما و اگرها، و این و آنها، و کم و زیادها باید بعد از نوشتن باشد. خود را درگیر فرم نکنید که باید این گونه بنویسم و الان باید این طور شود... فقط بنویسید. تمام اما و اگرها و سئوال و جوابها را بگذارید برای زمان اصلاح و ویرایش.