آرتور کونان دویل (زاده 22 مه 1859، ادینبورگ، اسکاتلند - درگذشته 7 ژوئیه 1930، انگلستان)، نویسنده اسکاتلندی که بیشتر برای خلق کارآگاه شرلوک هلمز شناخته شده است. به غیر از داستانهای هولمز، آثار او شامل داستانهای فانتزی و علمی تخیلی درباره شخصیتی با نام پروفسور چلنجر و داستانهای طنز درباره یک سرباز ناپلئونی با عنوان سرتیپ جرارد، و همچنین نمایشنامهها، عاشقانهها، شعر، و رمانهای تاریخی است. مجموعه شرلوک هلمز در ایران شناخته شده ترین اثر اوست.
1 - در کار خود استاد باش. نویسندگان پیش از شکستن هر قانون و قاعدهای ابتدا باید آن را بیاموزند.
3 - از درونت بنویس. بیشتر نویسندگانی که پیشرفت کردهاند به خاطر این بوده که نوشتن را امری درونی یافتهاند. آنها بیشتر تلاش میکنند و هر چیز دیگری را برای رسیدن به هدف خود قربانی میسازند. آنها نوشتن را برای نوشتن دوست دارند
4 - زمانی برای فکرکردن بگذار. نویسندگان خوب گوشهای را برای نوشتن و تفکر پیدا میکنند. آنها میدانند نیازمند مکانی ساکت و تنها هستند.
5 - از تمام حواس خود بهره بگیر. نویسنده خوب زمان نوشتن تمام حواس خود را به کار میگیرد.
6 - در زبان بدن استاد شوید. فقط کلماتی که از دهان بیرون میآیند مهم نیستند. بلکه چگونه گفتن آنها و نحوه حرکت بدن گوینده نیز مهم است.
7- برای یک نویسنده خوب تفاوتی میان شخصیت و خوب و بد نیست و هر دو به یک اندازه توانایی و کیفیت دارند. موریارتی به اندازه شرلوک هلمز باهوش است.
8 - کمک بگیر. نویسنده بزرگ در زمان لازم از دیگران کمک میگیرد. شرلوک هلمر نیز گاه از واتسون کمک میگیرد.
9 - از تخیل خودت بهره بگیر. نوبیسنده بزرگ خلاق است. او شخصیتهایی را کنار هم میآورد که در حالت معمول نمیتوان آنها را با هم دید. این نویسندگان میتوانند موقعیتها را هم پیچیده کنند.
10- اطلاعاتی در مورد وضعیت بازار کتاب و صنعت چاپ و نشر داشته باش. این یعنی داشتن آگاهی از این که مخاطب چه میپسندد و چه کتابی پرفروش است.
واقعیت امر این است که سخنان کونان دویل خیلی نکات مهم و کلیدی را برای یادگرفتن به نوقلمان عرضه کرده است. در مورد هر یک از این نکات بسیار میتوان حرف زد.
برای دیده شدن باید متفاوت بود و برای متفاوت بودن باید نوآوری داشت. برای نوآوری بایست هر چیز کهنه و کلیشه را فروریخت و کنار گذاشت اما تمام اینها مستلزم این است که بدانید چه چیز کلیشه و کهنه است و نوآوری در داستان چیست و چگونه باید باشد.
اگر می خواهید قاعدهای را برهم بزنید اول ببینید آن قاعده چیست. به قولی برای فروریختن یک چهارچوب ابتدا باید چهارچوب را شناخت. هر کنشی در داستان نوآورانه نیست. این در بسیاری از آثار نوقلمان احساس شدهاست که فکر میکنند هر ایده ی در هر متنی قابل اعمال است. نوآوری نباید به هویت لطمه بزند و از داستان چیز دیگری بسازد.
جزئیات در داستان بسیار مهم هستند. جزئیاتاند که فضاسازی میکنند. جزئیات هستند که موقعیت را برجسته میکنند. جزئیات هستند که باورپذیری را ممکن کرده و به تصویرسازی ذهنی مخاطب نیز کمک میکنند. جزئیات کارکردهای فراوان دارند البته اگر متناسب با داستان به کار گرفته شوند و نوشته را به سمت اطاله نبرند. جزئیاتی که هدفمند باشند. جزئیاتی که در ضمیر ناخودآگاه مخاطب بنشینند و بدون آن که او متوجه باشد به سمت و سوی خاصی هدایتش کنند.
نوشتن را برای تشویق دوستان و فامیل دنبال نکنید یا برای این که صرفاً نام نویسنده را یدک بکشید. برخی فقط به عنوان "نویسنده" میاندیشند تا به جایگاه او. این افراد فقط دوست دارند تا نامشان به عنوان نویسنده از ایشان یک چهره فرهنگی نشان بدهد اما توجهای به مقام و شأن واقعی نویسنده و حرمت کلمه ندارند و این که این جایگاه از کیفیت آثار بدست میآید و نه از تعدد آنها. دلیل شما برای نوشتن باید داستان باشد و بس.
نویسنده فقط با دیدن و شنیدن سروکار ندارد. همان طور که در زندگی و جهان واقعی تمام حواس به کار میآیند نویسنده باید تمام حواس خود را به کار بگیرد و در داستان وارد کند. بوی یک عطر میتواند از شخصیت شما انسان تازه و خاصی بسازد. حس گرمی یا سردی و حتی مزهی شوری یا تلخی میتوانند فضای داستان را تغییر دهند. پس نویسنده باید ببیند و بشنود اما در عین حال بو بکشد و لمس کند و بچشد.
در داستان، تنها کلمات نیستند که حرف میزنند. زبان بدن و اشاره را هم میشود استفاده کرد. گاهی شخصیت نیازی به حرف زدن ندارد. با یک حرکت ابرو یا چشم منظور خود را میرساند. پس چرا فقط صوت و کلمه!؟ نویسنده خوب بایست زبان بدن را هم خوب بشناسد. کتابهای مربوط به زبان بدن را مطالعه کنید. زبان بدن هم هرچه باشد یک زبان است و میتواند کارآیی خود را در داستان در زمان لازم نشان بدهد. اتفاقاً امروزه خیلی از ارتباطات با زبان بدن برقرار میشود و از سویی جذابیتهایی هم برای مخاطب دارد.
شخصیتهای بد، تمامی و سراسر بد نیستند. از کلیشههای مرسوم سیاه و سفید در شخصیتپردازی دوری کنید. شخصیتها میتوانند خاکستری باشند. میتوانند برای گنجشکی و گربهای دل بسوزانند اما در زمان لازم قاتل هم باشند. شخصیتهای بد همیشه کودن و احمق نیستند بلکه میتوانند بسیار باهوش و زیرک هم باشند. سعی کنید شخصیت باورپذیر باشد. در عین حال هر چه شخصیت بد بزرگ نشان داده شود (در زمان لازم)، بزرگتربودن شخصیت اصلی و قهرمان داستان نیز بیشتر به چشم خواهد آمد. هوش شرلوک هلمز به خاطر هوش دکتر موریارتی، نمود بهتری پیدا کرده است.
داشتن اطلاعات در مورد بازار کتاب، از پرفروشها گرفته تا حتی کیفیت چاپ و عرضه، به شما کمک میکند برای موضوع و نوع داستانی خود تصمیمات خاص بگیرید. از ابتدا بدانید که امروزه ذائقه مخاطب به کدام سو رفته. اگر البته یکی از اهداف شما پیدا کردن مخاطب و بازار است. شناخت ذائقه مخاطب در تصمیمگیریها برای برخی کنش های شخصیت و یا حتی برای زبان و لحن او میتواند موثر باشد. وقتی ببینید زبان شخصیت هولدن کالفیلد در رمان ناتوردشت نوشته سلینجر مخاطبپسند است چه بسا بتوانید شما هم از آن ایده بگیرید.