اکت داستانی مفهومی پیچیده و دیرفهم است. اولین عامل، نداشتن معادل در زبان فارسی است. ترجمهٔ آن به کنش فقط قسمتی از معنای آن را در بر دارد چرا که کنش دلالت بر بُعد بیرونی رفتار دارد در صورتی که اکت متضمن دو بعد درون و بیرون است. برای فهم معنای اکت از این مثال میتوان استفاده کرد؛ وقتی کارگردان به بازیگر فرمان action میدهد، بازیگر موظف به جلو بردن نقش در بعد درونی و بعد بیرونی است. اگر بازیگری فقط به اجرای ظاهری نقش بپردازد هرگز بازی کامل و تأثرگذاری ارائه نخواهد داد.
اکت در داستان هم شامل هر دو بعد است، به عبارت دقیقتر هیچ داستانی کامل نمیشود مگر این که دو بعد درونی و بیرونی اکت را در بر داشته باشد. یک داستان کوتاه در سادهترین شکل ممکن دارای یک اکت درونی و یک اکت بیرونی است که هر چه بر پیچیدگیهای داستان و حجمش افزوده شود، قاعدتأ تعداد اکتها هم افزایش پیدا میکند.
برای فهم و اجرای اکت در داستان، درک "اتفاق داستانی" ضروری است. در بحث اتفاق گفتیم داستان وقتی شکل میگیرد که شرایط از نظم پیشفرض به نفع بینظمی به هم میخورد. آن چه را باعث به هم خوردن این نظم است، در بعد فردی اکت میگویند. برای مثال در فیلم تروی وقتی پاریس هلن را میدزدد، با عمل دزدیدن اکت داستانی اتفاق میافتد. در واقع این اکت داستانی است که شرایط را از نظمی که داستان درش رخ نمیدهد به سمت شکلگیری داستان هدایت میکند و مجموعهای از اکتها را سلسلهوار بهوجود میآورد.
در مثالی دیگر در داستان کوتاه انتقام نوشتهٔ موپاسان، پسر پیرزنی در دعوا با مردی کشته میشود (اکت بیرونی)... پیرزن کینهٔ قاتل را به دل میگیرد (اکت درونی) و در نهایت قاتل را میکشد (اکت بیرونی)...
و نکتهٔ آخر؛ اکت به حتم و به ضرورت در شکل فردی اتفاق میافتد. هرگز دو نیروی نامتعین قابلیت ایجاد اکت را ندارند. در همان فیلم تروی وقتی دو لشکر تروا و اسپارت با هم به مبارزه برمیخیزند، برای شکلگیری اکت داستانی دو نفر از هر لشکر با هویت مشخص با هم میجنگند یا به عبارت دقیقتر آن نیروی نامتعین را نمایندگی میکنند. در صورت نبود این فردیت و هویتمندی هیچ داستانی اتفاق نخواهد افتاد.
یکی از رایجترین مشکلات در داستاننویسی، ذهنی شدن داستان است. به این معنا که تمام داستان یا قسمت قابلتوجهی از آن در ذهن راوی میگذرد. در بیشتر موارد در چنین شرایطی به داستان نمیشود رسید یا خط داستانی چنان ضعیف و لاغر از کار درمیآید که عملأ انگار داستانی وجود ندارد. چرایی این اتفاق در معنای اکت داستانی جواب داده میشود؛ وقتی در داستانی فقط یک شخصیت وجود داشته باشد، امکان اکت داستانی وجود ندارد. شخصیت در مسیر داستان به جای تبادل نیرو با امری فردی و عینی، ناچار به ذهن پناه میبرد. برای مثال در داستان تکشخصیت امکان گرفتن دیالوگ (دوئیت) وجود ندارد و آن چه راوی میگوید ذهنی و کاملأ یکطرفه است، بیآنکه هیچ "اتفاق داستانی" بیفتد. اما اگر شخصیت دیگری در کنار شخصیت اصلی حضور داشته باشد، امکانِ شکلگیری خطِ داستانیِ قویتر، تقویت میشود.
"داستانی که ذهنی باشد تکشخصیتی است، و داستانی که تکشخصیتی باشد ذهنی است." این گزاره قاعده نیست اما آنقدر مهم و فراگیر است که میتوان آن را نزدیک به قاعده دانست. در هر دو صورت، ذهنی و تکشخصیتی، به دلیل عدم توانایی در ایجاد اکت، خط داستانی مشخص و قوی نخواهیم داشت.
آسیبشناسی مشکلات مربوط به اکت و ریشهیابی آنها، مثل بسیاری از مشکلات دیگر، در زمان نوشتن پیرنگ قابل درک و برطرف شدن است. اگر پیرنگی دارید که یک شخصیت دارد یا مسیر اجرای داستانش ذهنی است، بدانید خیلی سخت و دیر و دور، شاید به داستان برسید. پیشنهاد میکنم در چنین مواردی در کنار شخصیت اصلی، شخصیت دومی تعریف کنید. همچنین برای آن چه قرار است به شکل مونولوگی ذهنی روایت شود، مصداقهای تصویری ـ داستانی تعریف و جایگزین کنید.