به حتم شنیدهاید که در داستان نباید چیزی را تعریف کرد، بلکه موظفیم به نشان دادن! این حرف بُعد و شأن تصویری داستان را در بر میگیرد. نقشی که تصویر در اجرای داستان و ساخت فضا دارد بیجایگزین است، اما صرف نشان دادن یک واقعه با تصویر نمیتواند ضامن اجرایی دقیق باشد. ساخت اتمسفر یا فضایی که تصویر و واقعه در آن رخ میدهد تأثیر بسیار زیادی در ارتباط مخاطب با اثر دارد و در صورتی که اتمسفر ساخته نشود، تصاویر حالتی خشک و خالی از حس خواهند داشت. برای فهم ساخت اتمسفر به این مثال ساده توجه کنید؛ خانوادهای شامل پدر و مادر و دو فرزند در ایوان خانهشان نشستهاند و ظهر جمعه ناهار کباب میخورند. اگر نویسنده وقت نوشتن فقط متمرکز روی ناهار خوردن باشد از ساخت اتمسفر دور مانده است. اما حالا تصور کنید من از ظهر جمعهٔ تیرماه حرف میزنم؛ گرما، سایهٔ کوتاه درختها و بدنهای عرق کرده و احیانأ آدمی کلافه از گرما میتواند به تصویر اضافه شود. به سفره دقت کنید؛ طالبی یا هندوانه یا کاسهای سکنجبین با تکه یخی شناور میتواند در سفره قرار بگیرد. حالا این تصویر را ببریم در آخر مهرماه! تغییراتی شگفت در فضای تصویر اتفاق میافتد؛ حالا نور که مهمترین عامل تصویر و ساخت فضاست کاملأ تغییر میکند و به جای نور زنده و مستقیم خورشید تیرماه، نوری ملایم و اریب و رنگپریده داریم. همین حالت نور اتمسفر و حال و هوایی کاملأ دگرگون در داستان تولید میکند. حالا نسیمی سرد هم میوزد و برگهای درخت توی حیاط میریزد! از آن طرف مادر خانواده توی منقل کباب اسفند میریزد برای رفع چشمزخم! دود (عنصر بو) به شکلی دیگر به ساخت فضا کمک میکند. به این سیاهه عوامل زیادی میتوان اضافه کرد اما آن چه میباید مورد توجه قرار گیرد همان ساخت فضا و اتمسفر پیرامون یک تصویر است. تفاوت در این توجه فرقی از زمین تا آسمان دارد.
آنچه من و شما از دیوار تصور میکنیم با آنچه در ذهن یک بنا میگذرد متفاوت است؛ برای ما دیوار کلیتی یکپارچه است ولی برای بنا آجر به آجری است که روی هم چیده است.
داستان نوشتن دقیقأ به همین معناست؛ آنچه مخاطب از بیرون میبیند و آنچه منِ نویسنده انجام میدهم، دو سمت ماجرایی است که لزومأ با هم همراستا نیستند. نویسنده هرگز یک رمان یا حتی داستان کوتاه نمینویسد چرا که کلیت غیر قابل اجراست. بلکه کار نویسنده خرد کردن داستان به قطعات کوچک و قابل کنترل و اجراست.
این نگاه به بسیاری از آنچه ما در داستان انجام میدهیم قابل تعمیم است، برای مثال شخصیتپردازی در داستان یک مفهوم کلی است. در پروسه اجرای یک داستان نمیتوان گفت من تصویر و دیالوگم را نوشتم و حالا بروم سراغ شخصیتپردازی! چنین چیزی ناممکن است! بلکه شکلگیری یک شخصیت در ضمن تصویر و دیالوگ و روایت و حوادث اتفاق میافتد
مورد دیگر که این متن معطوف به آن است مسأله "اتمسفر داستان" است. اتمسفر داستان نیز امری کلی است و در واقع غیر قابل اجرا. آنچه مخاطب اثر درک میکند با آنچه نویسنده وقت اجرا بدان میپردازد دو زاویه دید کاملأ متفاوت میتواند باشد. اگر بپذیریم داستان موجودی زنده است و نویسنده را به دنبال خود میبرد (گسترش داستان)، اتمسفر داستان حتی برای خود نویسنده تا پایان اثر نامعلوم است. نگاهی که نویسنده به انسان و زندگی و هستی دارد و حتی موضوع داستان، البته شاید بتواند حال کلی داستانش را کمی معلوم کند که این هم قطعیتی ندارد؛ چه بسیار آدمهای تلخ که اثرشان آمیخته به هجو بوده است و خنداننده!
اما به عنوان توانایی اجرا تنها چیزی که در اختیار نویسنده است تا شاید بتواند اتمسفر داستان را تحت کنترل نگه دارد، دقت روی اتمسفر هر تصویر است (رجوع به بحث اتسفر تصویر). یک داستان از عناصر دراماتیک ساخته میشود، چیزهایی مثل تصویر و دیالوگ و روایت... در هر یک از اجزایی که اجرا میشود میتوان اتمسفر و حال و فضای کلی را در نظر گرفت و مطابق نیاز اجرا کرد.
در نهایت به عنوان تجربهٔ زیسته این نکته را اضافه میکنم که تا حد ممکن از کنترل فضاهایی که خود داستان اقتضایش را دارد پرهیز کنید. بگذارید داستان راه خودش را برود و حال و اتمسفر خودش را تولید کند. مطمئن باشید انتخابش دقیقتر از ماست.