اولین و جدیترین نکتهای که به فهم آن اصرار دارم این گزاره است: فرم زمانی حق ابراز و شکلگیری دارد که از دل محتوا بیرون آمده باشد. بهعبارت دیگر ما زمانی در داستان امکان ایجاد فرم را پیدا میکنیم که محتوای ما دلیل و دلالتی برای آن باشد. برای مثال اگر کودکی اوتیستیک را بهعنوان راوی یک داستان انتخاب کنیم قاعدتاً شکل روایی وابسته به فرمها و اشکالی است که او در ذهن دارد. یا بیماری پارانویید را تصور کنید که بیان و زبانش وابسته به تصاویر منقطع و موازی وحشتناک روزمره است. در این موارد محتوا وابسته به درک دقیق شرایط ذهنی اینگونه آدمها است که در واقع همان فرم ارائة اثر است و دلیلی بر استفاده از فرم.
اما از طرف دیگر فرمگرایی همواره خطر کمشدن از محتوا را در پی دارد. فرمی که از دل محتوا بیرون نیاید باری سنگین و غیرقابل هضم بر شانة داستان است که جز رماندن مخاطب اثری دیگری ندارد. مواردی از فرمگرایی هم در این چند سال در ایران دیده میشود که ناشی از ناتوانی نویسندگان در تولید محتوا و پناه بردن به فرم برای پنهان کردن کمبودهای داستان است.
اما برای فهم اینکه چهطور فرمگرایی باعث کمشدن محتوا و عمق اثر میشود میتوان کسانی مثل سلین، گونتر گراس و هانریش بل را با کسی مثل کالوینو مقایسه کرد؛ کالوینو نویسندهای معمولی و کوچک نیست، اما بهوضوح در تولید محتوا و تفکر و عمق از سه نام دیگر کمتوانتر است. این حرف هم به این معنا نیست که نمیفهمد و نمیداند، بلکه به این معناست که فرمگرایی او اجازة حرکت در عمق را از او میگیرد. بهعنوان مثال نگاه کنید به آثار داستایوفسکی؛ به شاهکاری مثل جنایت و مکافات. اگر داستایوفسکی میخواست به واسطة فرم داستان را پیش ببرد قسمت عمدهای از تحلیل شخصیتها را از دست میداد. یا در شاهکار سلین، مرگ قسطی، نویسنده به روایت خطی داستان برای هرچه بیشتر گفتن از شخصیت اصلی وفادار میماند و به جای فرمگرایی و برای گسترش محتوا زبان کشنده و شگفت آرگو را خلق میکند.
در نهایت اما برای فرمگرا بودن یا محتوا و زبانمحور بودن سلیقه و ذهنیت نویسنده است که حکم نهایی را میدهد. آنچه در این میان مهم و تعیینکننده است این که به هر اسلوبی روایی که انتخاب میکنیم در کل اثر وابسته و وفادار بمانیم و البته بدانیم که چه کار میکنیم. اینطور نباشد که استفاده از فرم سرپوشی برای ناتوانی ما در تولید محتوا و جور کردن چفت و بست داستان باشد.